هر چند در جبهه‌ها از امام دور بودیم، با امام زندگی می‌کردیم/ وعده ملاقات با امام، طلسم غلبه بر خط دشمن را در کربلای ۵ شکست/ بنی‌صدر اجازه نمی‌داد ارتش به سپاه کمک کند و اگر خبردار می‌شد، برخورد می‌کرد/ ارتباط ارتش و سپاه قلبی است – تابناک

هر چند در جبهه‌ها از امام دور بودیم ولی با امام زندگی می‌کردیم/ وعده ملاقات با امام طلسم غلبه بر خط دشمن را در کربلای ۵ شکست/ بنی‌صدر اجازه نمی‌داد ارتش به سپاه کمک کند و اگر خبردار می‌شد، برخورد می‌کرد/ ارتباط ارتش و سپاه قلبی است

 

برنامه «حضور» به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس، میزبان «سردار علی فضلی» از رزمندگان، فرماندهان و جانبازان جبهه‌های نبرد حق علیه باطل بود. علی فضلی را به «علی آهنی» نیز می‌شناسند، زیرا بدنش پر از ترکش‌های یادگار دوران دفاع و حماسه است؛ دلاورمردی که رهبر انقلاب در وصف او لقب «فتح‌الفتوح» انقلاب اسلامی را به کار بردند و سردار دل‌ها حاج قاسم سلیمانی از او با عنوان «شهید زنده» یاد می‌کرد.

سردار فضلی که اکنون جانشین معاون هماهنگ‌کننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است، با حضور در حسینیه جماران و در گفت‌وگو با «محمدحسین رنجبران» درباره دیدگاه‌های امام روح‌الله درخصوص دفاع مقدس و فرهنگ حماسه و مقاومت و اینکه بعد از چهل سال از جنگ، اکنون نسبت و فاصله ما با این فرهنگ چگونه است، سخن گفت.

سردار فضلی با اشاره به دیدار با حضرت امام (ره) در روزهای ابتدای جنگ اظهار داشت: درگیری‌های بعد از پیروزی انقلاب و عصبانیت مستکبرین، حوادث امنیتی را برای انقلاب ایجاد کرد. ما در آن مقطع که از انقلاب اسلامی، بیشتر از چهار ماه نگذشته بود، در اولین دوره آموزش سپاه که در ۲۸ اردیبهشت ۵۸ برگزار شد، شرکت کردیم.

وی افزود: در آن دوره که پانزده روزه بود، در روز دوازدهم یعنی ۹ خرداد ۵۸ خبر رسید که در خوزستان به ویژه در خرمشهر درگیری شدیدی است و نیاز به اعزام نیروست. ما در آن دوره ۴۵۰ تن بودیم و روزی ۵۰ تن شد که اعزام شویم.

سردار فضلی ادامه داد: پس از چند ماهی که در خرمشهر با غائله خلق عرب که آن موقع شامل چهارشنبه سیاه و فائقه و گروه‌های معاندی بودند که از عراق و از ناحیه صدام حمایت و پشتیبانی و تجهیز می‌شدند، درگیر بودیم، غائله خوشبختانه جمع شد و ما در شهرهای مختلف توزیع شدیم. مرحوم سردار حاج حسین پروین به گچساران رفتند و من و برادر اصلاندوز هم همراه ایشان به کهگیلویه و بویراحمد رفتیم. سپاه به کمک بچه‌های کمیته و برادر حبیبی که اولین فرمانده سپاه بود، آنجا تازه در حال تشکیل بود.

وی گفت: در گچساران بودیم که خبر رسید باید یک گروهی به کردستان اعزام شوند، چون سقز در محاصره ضدانقلاب است. ما با برادران سپاه و عشایر، حدود ۶۰ تن شدیم که به سقز رفتیم. چون راه زمینی بسته شده بود، با هلیکوپتر شینوک به پادگان ارتش و تیپ ۲ لشکر ۲۸ کردستان رفتیم و فاصله ما با مقر سپاه حدود یک کیلومتر بود.

این فرمانده دوران دفاع مقدس خاطرنشان کرد: پس از ۴۰ ـ ۵۰ روز درگیری‌هایی که داشتیم، هیات حسن نیتی تشکیل شد که از سپاه خواستند که شهر را ترک کند. اتفاقاتی افتاد و ناگزیر ابلاغ سپاه آمد که باید شهر را ترک کنیم. ضدانقلاب می‌خواست از این موضوع سوء استفاده کند. آن شب هم برف سنگینی باریده بود. پیغام داد که حالا که سپاه می‌خواهد برود، باید خلع سلاح شود. سرپرست‌های برادران شهرهای مختلف خراسان، تهران و کهگیلویه و بویراحمد و جاهای دیگر کنار فرمانده سپاه جمع شدیم و گفتیم این دیگر ذلت است و ما این را نمی‌پذیریم. گفته‌اند که از شهر برویم ولی دیگر خلع سلاح شدن معنایی ندارد.

سردار فضلی افزود: ما به مقرها و سنگرها برگشتیم و درگیری دوباره شروع شد که ضدانقلاب باز هم پیک فرستاد که سپاه برود و با سلاح هم برود. فردای آن روز به پادگان ارتش آمدیم و از آنجا به کرمانشاه منتقل شدیم. همین که وارد کرمانشاه شدیم، گفتند که جوانرود در حال سقوط است و ۲ هزار و ۵۰۰ نفر از عناصر حزب دموکرات و گروه‌های معاند دارند می‌خواهند شهر را تصرف کنند.

وی بیان داشت: من با دوستان‌مان صحبت کردم و گروه‌های دیگری هم بودند که داوطلب شدیم که به جوانرود رفتیم. جوانرود یک شهر کاسه‌ای شکل است و آنجا یک دفاع پیرامونی از شهر شکل گرفت و بعد از یک مقطعی از جوانرود هم آزادمان کردند که به کرمانشاه آمدیم و باید به گچساران می‌رفتیم. از سپاه خواستیم که اگر ممکن است بتوانیم به دیدار امام در قم مشرف شویم و روزی ما شد که با برادران گچسارانی برای بار دوم به دیدار حضرت امام رفتیم. البته من در مدرسه هم یک بار به زیارت امام رفته بودم.

خاطره‌ای از دیده‌بوسی با امام که مجبور شدند سردار فضلی را از امام جدا کنند
 
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به خاطره دیگری از دیدار با امام خمینی (ره) اظهار داشت: بعد از عملیات فتح‌المبین هم یک دیدار با حضرت امام روزی فرماندهان عملیات شد. من از نظر سنی در میان فرماندهان سن‌مان کمتر بود و البته مانند من هم بودند. آن موقع تازه وارد ۲۱ سال شده بودم. من جلوی پای امام نشسته بودم و چشمان امام زل زده بودم.

وی افزود: بعد از گزارشی که برادر محسن فرمانده محترم کل سپاه محضر امام ارائه فرمودند، امام فرمایشات و بیاناتی فرمودند. شهید بزرگوار شهید باقری هم اجازه گرفته بودند و یک دوربین همراه‌شان بود که از آن جلسه عکس می‌گرفتند. بعد از اینکه فرمایشات امام تمام شد، من به سرعت بغل دست امام نشستم و دست انداختم گردن امام و شروع کردم به بوسیدن که مرا کشیدند که امام است و یکی دیگر هم بعد از من آمد که او را نیمه کاره برگرداندند و گفتند که امام اذیت می‌شوند. این هم روزی خوبی بود. البته امام هم مطلقاً چیزی نگفتند و خیلی پدرانه و با محبت و با کرامت با فرزندان رزمنده‌شان رفتار کردند.

وعده دیدار با امام طلسم غلبه بر خط دشمن را در کربلای ۵ شکست
 
سردار فضلی با اشاره به دو دیدار اختصاصی رزمندگان لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) با حضرت امام گفت: من بعدها تصاویر این دیدارها را دیدم، ولی هر دو دیدار هم تصاویرش هست که یکی در سال ۵۶ است و دیگری در سال۶۶ است. در سال ۶۵ بعد از عملیات کربلای ۵ بود و دقیقاً جایگاه اینجا بود. در روز اول عملیات کربلای ۵ کار یک جایی قفل شده بود و ما در خط اول به دژی رسیدیم که به دژ هلالی شکل یا نونی شکل معروف بود. به این نونی شکل که رسیدیم عراقی‌ها سخت مقاومت می‌کردند و هر تاکتیک و هنری داشتیم، راه به جایی نمی‌بردیم.

وی ادامه داد: من به بردار محسن عرض کردم که فقط یک راه دیگر مانده است. گفتند چه راهی؟ گفتم اگر وعده دیدار با امام گرفته شود، این هلالی امروز فتح می‌شود. در غیر این صورت ما به حسب ظاهر هیچ راهکار دیگری نداریم. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که برادر محسن پیغام داد که امام رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) را به ملاقات پذیرفتند. ما آن روز با لطف و عنایت خدا، ساعت ۱۱ به بعد کارمان رونق گرفت و عملیات جلو رفت. بعضی از بهترین فرزندان امام هم در آن عملیات به شهادت رسیدند.

ما در جنگ با امام زندگی می‌کردیم
 
جانشین معاون هماهنگ‌کننده سپاه پاسداران با بیان اینکه رزمندگان عاشق و مطیع محض امام بودند، خاطرنشان کرد: این عشق‌ورزی در جبهه مشهود بود. اصلاً ما با امام زندگی می‌کردیم. هر چند دور بودیم اما با فرمان و بیان امام و فرمایشات امام سعی می‌کردیم به آن عامل باشیم. این رزمنده‌ها عاشقانه به امام نگاه می‌کردند. وقتی خبر ملاقات با امام را آن روز در خط منتشر کردیم، یک شور و هیجانی ایجاد شد که غیرقابل توصیف است.

ماجرای جالب دیدار رزمندگان لشکر سیدالشهدا با امام برخلاف رویه همیشگی
 
وی گفت: بعد از عملیات کربلای ۵ که ۸ ـ ۹ مرحله روزی ما شد در مناطق مختلف وارد عمل شدیم، توان رزمی ما کاهش پیدا کرده بود و بعد از ۲۲ روز اجباراً از خط ما را آزاد کردند. به جز ادوات و توپخانه و مهندسی که ماندند، بقیه رزمندگان برگشتیم و روز دیدار با امام فرا رسید. برادر محسن پیغام دادند که شما یک گزارشی در محضر امام ارائه دهید.

سردار فضلی ادامه داد: شب قبل آن روز، من برای هماهنگی با دفتر امام (رض) آمدم، برادران فرمودند که برادران ژاندارمری فردا با امام دیدار دارند و فقط ۸۰۰ تا کارت به شما سهمیه می‌رسد. من هر چه التماس کردم، راه به جایی نبرد. گفتند بیشتر از این واقعاً امکان ندارد. من کارت‌ها را گرفتم و برگشتم.

وی افزود: فردایش هم یک برف سنگینی باریده بود و شاید در حدود ۳۰ ـ ۴۰ سانت یا بیشتر برف نشسته بود. ما وارد حسینیه جماران شدیم و فقط افرادی که کارت داشتند، می‌توانستند بیایند. کارت‌ها را بین صفوف اول توزیع کردند و من دنبال این بودم که راه فرجی پیدا شود که رزمنده‌ها فکر نکنند من آن روز برای تحریک احساسات اینها چیزی گفتم و این عین کلام امام بوده که رزمنده‌های لشکر ۱۰ سیدالشهدا را به ملاقات می‌پذیرند.

سردار فضلی بیان داشت: دیدم فرماندهان ژاندارمری برای دست‌بوسی امام از کنار حسینیه وارد بیت امام می‌شوند. من هم به عنوان تنها پاسدار اجازه گرفتم و برای دست‌بوسی مشرف شدم. گفتم خدایا به من یک جرأتی بده که بتوانم به امام بگویم که رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا همانطور که خودتان فرمودید، آمدند و امکان اینکه همه اینها داخل بیایند نیست.

این جانباز دفاع مقدس اظهار داشت: ما رفتیم داخل و صف جلوتر رفت و همین‌که دست پرمهر امام را بین دستانم گرفتم و بوسه‌ای به دستان امام نثار کردم، بغضم ترکید و اشکم جاری شد و رو کردم به امام و عرض کردم اماما خودتان روز اول عملیات کربلای ۵ وعده فرمودید رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) محضرتان شرفیاب شوند. حالا می‌گویند نمی‌شود و یک تعدادی آمده‌اند و بقیه نمی‌توانند وارد شوند. امام یک نیم نگاهی به برادران دفتر کردند و گفتند بگذارید بیایند.

وی گفت: من خودم متعجب مانده بودم که در حسینیه دیگر جایی نیست. از امام کمی که فاصله گرفتیم، برادران دفتر فرمودند که استثناعاً امام امروز ملاقات دومی را پذیرفته‌اند که همه باقی مانده لشکر سیدالشهدا (ع) به محضر ایشان شرفیاب شوند. ملاقات دوم دقیقاً مصادف شد با همان زمانی که در خط، وعده دیدار گرفته بودیم. یعنی حوالی ساعت ۱۱.

سردار فضلی ادامه داد: من به نیابت از رزمندگان سراسر گیتی چند جمله‌ای را محضر امام عرض کردم و از عملیات هم گزارشی تقدیم محضر ایشان کردم. امام برای ما صحبت نکردند. مشایعت امام و رزمنده‌ها و عشق‌بازی امام با رزمنده‌ها و رزمنده‌ها با امام و خدا می‌داند که چند بار امام اراده فرمودند که تشریف ببرند ولی به خاطر حال و هوای بچه‌ها امام برگشتند. بچه‌ها غبطه می‌خوردند که چرا روزی ما کم بود یا چرا قبلاً روزی ما نشده ولی در هر حال این عشق‌بازی ادامه پیدا کرد.

روایتی از دیدار دوم لشکر سیدالشهدا (ع) با امام خمینی (ره)
 
سردار فضلی با اشاره به دیدار دوم رزمندگان لشکر سیدالشهدا با حضرت امام (ره) بیان داشت: در سال ۶۶ هم که از عملیات بیت‌المقدس ۲ برگشته بودیم، توفیق دیدار دیگری با امام (ره) داشتیم. کار سختی را لشکر سیدالشهدا (ع) انجام داد. البته لشکرهای دیگر کارشان سخت‌تر از ما بود و همه یگان‌ها کارشان از ما مهمتر، بیشتر و سخت‌تر بود. اما برادران لشکر هم یک ابتکاراتی به خرج داده بودند که حدود ۲۰ کیلومتر جبهه داشتیم روی ارتفاعات قمیش و قامیش و رودخانه قلعه چولان که یک رودخانه پر آبی بود.

وی افزود: خدا این عنایت را کرد و از این رودخانه کار شناسایی را انجام دادیم. آن سمت رودخانه هم غارهای طبیعی فراوانی بود. چون عراقی‌ها تصورش را نمی‌کردند که کسی از این رودخانه عبور کند، ما مرتب کار شناسایی که انجام می‌دادیم، هر شب ۱۲۰ تا ۲۰۰ نفر، بار کوله‌پشتی و مهمات و آذوقه را براساس سازماندهی که داشتیم در این غارها دپو می‌کردیم.

سردار فضلی گفت: آن عملیات هم یکی از عملیات‌های بسیار مؤثر و موفقی بود که همه اهداف‌شان را فتح کردند. ۱۷ شبانه روز لحظه قطع برف و باران را نداشتیم. در همه این ۱۷ شبانه روز گردان‌ها را باید ۲۴ ساعت یکبار جایگزین می‌کردیم. استثنائاتی پیش می‌آمد که ۴۸ ساعت طول می‌کشید و امکان بردن گردان نداشتیم. یک گردان ۷۲ ساعت طول کشید. جوان‌ترین فرمانده ما آقا جواد عبداللهی فرمانده گردان حربن‌ریاحی بود. اینها سه شبانه روز در پیشانی ارتفاعات قامیش مقاومت می‌کردند چون عراقی‌ها پاتک‌های سنگینی داشتند.

وی ادامه داد: در آن دیدار برادرانی از کردستان و قم و جاهای دیگر تعدادی به ما ملحق شدند و هماهنگی‌ها انجام شد و توفیق زیارت با امام دست داد. ما هم گزارشی از عملیات بیت‌المقدس ۲ و حس و حالی که بچه‌ها داشتند محضر امام تقدیم کردیم و امام هم مشایعت و عشق‌بازی‌شان طولانی شد ولی همه لذت بردیم.

ذره‌ای تغییر سیاست و مشی در زندگی امام نبود
 
سردار فضلی در پاسخ به این سؤال که امام چه ویژگی داشتند که رزمنده‌ها در جبهه با یاد ایشان زندگی می‌کردند و مطیع محض امام بودند، بیان داشت: کسی که قلب شما را تسخیر کرده شما دیگر در ید او هستید. امام ذوب در خدا و اهل بیت و قرآن بود. صادق بود. کم و زیادی در زندگی و عمر طولانی و پربرکت امام نبود و شما ذره‌ای تغییر سیاست و مشی نمی‌بینید. امام ثبات قدم دارند و کلام‌شان نافذ است.

فرمانده گردانی که با نیروهایش کشتی می‌گرفت
 
این فرمانده دفاع مقدس با ذکر خاطره‌ای توضیح داد: یک روز در عملیات بیت‌المقدس، ما به کیلومتر ۲۵ جاده اهواز به خرمشهر رسیده بودیم و هنوز فتح خرمشهر اتفاق نیفتاده بود. ما در تیپ المهدی (عج) خدمت می‌کردیم. من برای سرکشی به اردوگاه آمدم و دیدم که گردان شهید آقا مهدی شرع‌پسند، چندتا چادر را به هم وصل کرده‌اند و سر و صدایی می‌آید.

وی افزود: دیدم که آقا مهدی دارد با رزمنده‌ها کشتی می‌گیرد. سنش از من قدری بیشتر بود و وقتی مرا دید، قدری خجالت کشید. گفتم آقا مهدی چرا؟ من خودم هم دوست دارم؛ ادامه دهید. اینکه که می‌گوییم امام حاکم بر قلب‌هاست مصادیقش اینجاست.

رزمنده‌ها فرمان فرماندهان را عین فرمان امام می‌دانستند
 
سردار فضلی بیان داشت: وقتی تمام شد و بیرون آمدیم، گفت فلانی ما هر ساعتی از شب و روز و بیخوابی شب به این بچه‌ها فرمان می‌دهیم، کأنه امام به اینها فرمان می‌دهد. در حالی که شاید ما چند واسطه با امام فاصله داریم اما رزمنده‌ها در این سلسله مراتب، حرف فرماندهان‌شان را کأنه حرف امام می‌دانند. پس همه عامل و عاشق بودند. این نافذ بودن فرمایشات امام در قلب‌ها و حکمفرمایی بر قلب‌ها باعث شده بود که ما نه شب بشناسیم و نه روز.

رزمندگان هیچگاه نسبت به غذا و محل استراحت اعتراضی نکردند
 
وی گفت: خدا می‌داند که من راجع به دو موضوع حتی یکبار هم از رزمنده‌ها اعتراضی نشنیدم. یکی راجع به خورد و خوراک و غذا هیچ وقت ندیدم بگویند که چرا کیفیت غذا پایین است. یکی هم راجع به مکان استراحت‌شان. چون می‌دیدند که خدمت‌گذاران و فرماندهان‌شان هم مانند آنها زندگی می‌کنند و شرایط متفاوتی ندارند. این آموزه‌هایی بود که از امام فرا گرفته بودیم.

سردار فضلی ادامه داد: چون فرماندهان دست‌شان باز بود و می‌توانستند امکانات بیشتری داشته باشند. اما ما حتی از تلفن زدن هم مضایقه می‌کردیم که بخواهیم زودتر از رزمنده‌ها به خانواده‌های‌مان زنگ بزنیم.

از صبر مادرم در شهادت برادرم حیرت کردم 
 
وی افزود: اخوی ما از لبنان برگشته بود و به همراه گردان جدید مسلم‌بن‌عقیل به جبهه آمده بود. من در تماس با خانواده متوجه بازگشت ایشان شدم و در پرس و جو از برادران رزمنده متوجه شدم که در گردان مسلم‌بن‌عقیل است. ۱۹ مهر ۶۱ عملیاتی را انجام داده بودیم و داشتیم پاتک‌های عراقی‌ها را دفع می‌کردیم و اعزام نداشتیم. اولین گروه اعزامی، تقریباً بعد از دو هفته آمده بود. اتفاقاً آن گردان را به منطقه ارتفاعات ۴۰۲ در سومار بردیم که عراق به آنجا خیلی توجه داشت و برای بازپس‌گیری آن ارتفاعات نیرو بردیم.

این فرمانده دفاع مقدس بیان داشت: ارتفاعات گیسکه روبروی شهر مندلی عراق هم در پاتک عراقی‌ها سقوط کرده بود. شهید چراغی فرمانده تیپ حضرت رسول (ص) بود و من هم جانشین ایشان بودم. مرحوم پدرم هم به همراه چند تن از دوستان آمدند که رفتیم رزمندگانی که در گیسکه بودند را ساماندهی کردیم و گیسکه پس گرفته شد. حالا ما آن گردان را به خط ۴۰۲ برده‌ایم که ۱۲ شب با گردان میثم که چند روز اینجا جنگیده و توانش ضعیف شده، جابه‌جا شود.

وی اذعان کرد: پاتک عراقی‌ها روی گیسکه دفع شد. شهید چراغی گفتند که طرف‌های ظهر عراقی‌ها با تیپ ۴۱۹ پاتک کرده‌اند و با سرعت به ۴۰۲ برو. خوشبختانه آن گردان رسیده بود و عراقی‌ها باور نمی‌کردند که آن گردان توان ساماندهی داشته باشد. یک جنگ مردانه و جانانه‌ای صورت گرفت و نزدیک به ۸۶۰ کشته از عراقی‌ها گرفته شد و ۱۵۰ عراقی هم اسیر شدند که به عقب منتقل کردیم.

سردار فضلی گفت: برادر ما در این عملیات مجروح شد و به شهادت رسیده بود. شب عاشورا بنده به همراه شهید حاجی‌پور و آقا داریوش و یک برادر دیگر با یک پیکان آمدیم خدمت سردار دقیقی و از آنجا برای مرخصی به تهران آمدیم. من دیدم سر محله ما حجله زده‌اند. با خودم گفتم یعنی چه کسی است؟ دیدم عکس اخوی روی حجله است. گفتم “خدایا این چطوری دیر آمد و زود جواب گرفت؟! خدایا بر دل مادرم مرحمی بگذار.” چون ما مجروح که می‌شدیم، مادرم فراوان بی‌تابی می‌کرد.

این جانباز دفاع مقدس ادامه داد: صبح عاشورا هم بود و مردم محبت داشتند و هیئت‌ها به منزل خانواده شهدا می‌آمدند. برادرم را روز تاسوعا خاکسپاری کردند و من هم بی‌خبر بودم. با تعجب دیدم مادرم وسط جمعیت است و او دارد به ما روحیه می‌دهد. پدرم هم به گونه‌ای دیگر که مبادا ناراحت باشی! ما جوان‌مان را در راه امام حسین و در راه امام دادیم. که من آنجا خدا را شکر کردم.

وی تصریح کرد: آن حکومت بر قلب‌ها مصداقش این است. من بعد از شنیدن خبر شهادت گفتم وای خدا به مادرم رحم کند ولی دیدم که دارد وسط جمعیت گلاب پخش می‌کند. حاکمیت امام بر قلوبِ نه تنها رزمنده‌ها، که بر قلوب امت و بر قلوب این پدر و مادرهایی‌ بود که فرزندانشان را در راه امام به جبهه و به کربلای ایران اعزام کردند.   

رزمنده‌ها سکه‌های تبرکی امام را می‌بوسیدند و می‌بوئیدند
 
سردار فضلی خاطرنشان کرد: همیشه چندتا سکه تبرکی امام در جیب شلوار نظامی‌ام داشتم و توی خط هر کسی یک کار خیلی مهمی انجام داده بود، مثلاً یک تانک زده بود یا بچه‌های پدافند یک هواپیما زده بودند، یکی از این سکه‌ها را می‌گذاشتم توی دست او و خدا شاهد است که اینها سکه را می‌بوسیدند و می‌بوئیدند. چنین شخصیتی را چطور می‌شود توصیف کرد و تصور کرد که یک روز او نباشد و ما باشیم. خیلی سخت است.

بنی‌صدر به بسیجی‌های داوطلب می‌گفت برای چه به جبهه آمدید؟! هولش دادیم که دست و پایش بشکند
 
سردار فضلی با اشاره به خاطره‌ای از حضور بنی‌صدر در جمع رزمندگان داوطلب و اهانت بنی‌صدر به بسیجی‌ها گفت: روز هشتم آبان ۵۹، شهید بزرگوار حسن آقای باقری معاون اطلاعات عملیات، سرپرست گروه‌های اعزامی برای آزادسازی آبادان را جمع کرد و گفت که سوسنگرد و خرمشهر و بستان و قصر شیرین سقوط کرده و اهواز هم در معرض سقوط است و حمیدیه را عراقی‌ها تا دیوار شهر جلو آمده‌اند و همینطور خبر از سقوط و شکست شهرها را دادند.

وی افزود: بعد از جلسه گفتند که آقای بنی‌صدر امروز می‌خواهد با رزمنده‌ها صحبت کند. به ما می‌گفتند نیروی مردمی. در نمازخانه طبقه دوم گلف، پایگاه منتظران شهادت این گردان دور هم جمع شدند. آقای بنی‌صدر که آمدند با یک تکبری شروع کردند صحبت کردن و چند عبارت‌شان این بود که شما برای چه به جبهه آمده‌اید؟! شما که دانش نظامی ندارید و آموزش نظامی ندارید و تجهیزات نظامی ندارید و دست و پاگیر ارتش شده‌اید!

بنی‌صدر نمی‌خواست به رزمنده‌ها سلاح بدهد
 
جانشین معاون هماهنگ‌کننده سپاه ادامه داد: ما گفتیم عجب! فرمانده کل قوا با رزمنده‌هایی که می‌خواهند از دین خدا دفاع کنند، چرا اینطور رفتار می‌کند؟! در واقع رزمنده‌ها را تحقیر کرد. حالا اینها را برای چه می‌گفت؟ برای اینکه به ما نان و آب و غذا که پیشکش، برای اینکه مهمات و سلاح ندهند.

وی بیان داشت: ما درِ گوشی با هم صحبت کردیم. گفتیم چندتا پله است؛ یکدیگر را هول دهیم که ایشان هم بیفتد و خدا کند زمین بخورد و دست و پایش بشکند. برادرها همین کار را کردند و دو سه تا پله هم افتاد پایین ولی محافظ‌ها جمعش کردند و از معرکه رفتند.

صحبت‌های شهید بهشتی فضای دیدار با بنی‌صدر را تغییر داد/گفت ای کاش من هم می‌توانستم در سنگر از دین خدا دفاع کنم
 

سردار فضلی خاطرنشان کرد: ساعت ۱۲ شد و خبر رسید که امروز نماز به امامت شهید بزرگوار آیت‌الله بهشتی رحمت‌الله علیه اقامه می‌شود و ایشان می‌خواهد بین دو نماز صحبت کند. چهره نورانی و الهی شهید بهشتی بین دو نماز صحبت کردند و چند جمله‌ش این بود که ای کاش امام به ما یا به من هم اجازه می‌دادند عین شما در سنگر از دین خدا دفاع می‌کردم. اصلاً فضای جلسه عوض شد. یعنی فضای جلسه قبلی که بچه‌ها را آزرده کرده بود، اینجا همه‌اش امید و امیدواری است.

امام پیام دادند که چنان سیلی به گوش صدام خواهیم زد که دیگر از جایش بلند نشود
 
وی افزود: بعد از صحبت‌های شهید بهشتی اعلام شد که امام، پیام دارند. گوینده اخبار ساعت دو رادیو بسیار مصمم و راسخ پیام امام را قرائت کرد که چند جمله‌اش این بود: بسم‌الله الرحمن الرحیم. لاحول ولا قوه الابلله العلی العظیم. چنان سیلی به گوش صدام خواهیم زد که دیگر از جایش بلند نشود. اصلاً مو به تن ما سیخ شده بود.

تعجب یک برادر رزمنده از صلابت امام در شرایطی که شهرهای جنوب در حال سقوط بود
 
سردار فضلی اظهار داشت: یکی از دوستان رزمنده که سنش از من کمتر بود، از من پرسید فلانی از صبح تا حالا که خبر سقوط شهرها بوده؛ نکند اخبار جبهه و جنگ به امام نمی‌رسد که با اینطور صلابت رجز می‌خوانند. گفتم برادر یک سوال از شما دارم و پاسخش هم در همین سوال است. گفتم شما فکر می‌کنید که امام از خودش چیزی می‌گوید؟ امام یا دارد تفسیر قرآن می‌کنند و یا بیانِ روایت می‌کنند، لکن اینقدر ساده می‌گوید که ما فهم کنیم. امام به سادگی تفسیر قرآن می‌کند. گفت بله جوابم را گرفتم.

بنی‌صدر عامل جدایی ارتش و سپاه و بسیج بود
 
وی با اشاره به همدلی میان ارتش و سپاه در دوران دفاع مقدس بیان داشت: تا زمانی که آقای بنی‌صدر بود، ایشان ساز ناهماهنگی را کوک کرده بود و حتی جاهایی که عزیزان ارتش تمایل به هماهنگی و حتی دادن اسلحه و به ویژه مهمات را داشتند، اگر متوجه می‌شدند، با آنها برخورد می‌کردند. می‌گفتند باید امریه به شما بدهیم که چیزی بدهید یا ندهید. و بنابراین این وحدت کمتر مشهود بود. وحدت بود اما در حد نقطه‌ای و محدود و در واقع دلی بود.

ارتش مهمات را زیرسبیلی رد می‌کرد و به ما می‌داد
 
سردار فضلی خاطرنشان کرد: ما خودمان با گردان ۱۳۶ ارتش، جناب سرگرد ایرایی یک پیوند برادری داشتیم. آنها پشت بهمنشیر بودند و ما هفت هشت کیلومتر جلوتر در حال جنگ بودیم. باران آمده بود و آنجا خاک رس است که گل شدیدی ایجاد می‌کند. ما را باید به بیمارستان می‌رساندند که امکانش هم نبود. تک تیرانداز یک تیر قناسه به کتف من زده بود که شُش را درگیر کرده بود. با یک سختی بچه‌ها ما را روی نردبان خواباندند و روی پتو بردند و یک مقدار زیادی پیاده رفتند و یک پل بُشکه‌ای داشتیم که از روی آن عبور دادند و یک آمبولانس آن طرف داشتیم که آن هم در گل گیر کرد.

وی ادامه داد: فرمانده گردان، جناب سرگرد ایرایی متوجه شد که من مجروح شده‌ام؛ گفته بود که فلانی را با نفربر ببرید. خمپاره‌اندازهایی داشتند که روی نفربر کار گذاشته بودند. من یک دفعه دیدم که مرا سوار نفربر کردند و تا بیمارستان طالقانی در آبادان، تا جلوی در اورژانس مرا بردند. این به واسطه همان برادری بود. ولی نمی‌شد خیلی متوقع بود از آنها. مثلاً مهمات را زیرسبیلی رد می‌کردند و به ما می‌دادند. اما امکانش نبود که رسماً این کارها انجام شود.

بعد از عزل و فرار بن‌صدر وحدت ارتش و سپاه عملی شد/ارتش و سپاه دو لشکر نه، بلکه یک لشکر الهی شدند
 
این فرمانده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه بعد از عزل و فرار بنی‌صدر و مسعود رجوی که با آرایش و لباس زنانه از کشور گریختند، وحدت ارتش و سپاه عملی شد، گفت: این واقعاً در شعار نبود. مصادیق عملی بین شهید والا مقام شهید صیاد شیرازی، این امیر دل‌ها و برادر محسن رضایی، از دادن آموزش، امکانات، تجهیزات، پادگان، هماهنگی و عملیات‌های مشترک و همینطور هر چه جلوتر رفتیم، بیشتر شد. در واقع به فرموده امام ارتش و سپاه دیگر دو لشکر الهی نبودند، بلکه یک لشکر الهی شدند.

با برادران عزیز ارتش، رفاقت داریم/اگر جایی هم تقابلی وجود دارد برای این است که مسائل پخته شود
 

وی وجود اختلاف سلیقه بین فرماندهان ارتش و سپاه در دوران دفاع مقدس را امری طبیعی خواند و افزود: خیلی از برادران سپاه و ارتش با هم مباحثه می‌کردند. بحث آن جلسه هم کارشناسی و تخصصی بود ولی وقتی جلسه تمام می‌شد، همه‌اش برادری بود. با برادران عزیز ارتش، رفاقت داریم؛ اگر جایی هم عملیاتی هست و تقابلی وجود دارد برای این است که مسائل پخته شود.

ارتش هم برای آزادسازی خرمشهر پیشنهادات پخته‌ای مطرح کرد ولی در نهایت طرح سپاه را پذیرفتند
 
سردار فضلی در این خصوص تصریح کرد: مثلاً در فتح خرمشهر دو نظریه وجود داشت. عزیزان ارتش مقتدر جمهوری اسلامی ایران، می‌فرمودند که باید از خرمشهر شروع کنیم. بسیار نظر محترم و عمیقی هم بود ولی برادران سپاه می‌گفتند که ما باید از نقطه ضعف دشمن شروع کنیم. اگر به نقطه قوت دشمن بزنیم ممکن است موفقیت‌مان قطعی نباشد و عملیات تأثیر جدی پیدا نکند. اما اگر از نقطه ضعف به نقطه قوت دشمن برسیم موفقیت بیشتر است و برادران ارتشی، استدلال برادران سپاهی را پذیرفتند.

وی خاطرنشان کرد: ادغام نیروهای ارتش و سپاه در عملیات‌ها در بعضی مواقع، ادغام نفر به نفر بود. اگر آرپیجی‌زن از ما بود، کمکی‎اش ارتشی بود یا برعکس. بعضی جاها ادغام تیم به تیم، دسته به دسته و گروهان به گروهان و در واقع اشکال مختلف برادری در میدان عمل را اثبات کردند.

سردار فضلی با اشاره به خاطره‌ای افزود: من دوست عزیزی دارم به نام جناب سرهنگ فرمنش، که ایشان فرمانده تیپ ۳ لشکر ۷۷ خراسان بود و من هم خادم تیپ ۳۳ المهدی (عج) بودم. ما ادغامی باید عمل می‌کردیم و سایت ۴، سایت ۵، رادار و اهداف بلندی به ما واگذار شده بود و زمان کمی هم برای سازماندهی، آموزش و طراحی داشتیم اما عملیات در دو مرحله با موفقیت انجام شد.

سرهنگ فرمنش گفت ممنونم که از برادری سپاه و ارتش در محضر مردم سخن گفتی/ ارتباط ارتش و سپاه قلبی است
 
وی ادامه داد: بعدها در یک مصاحبه از جناب سرهنگ فرمنش عزیز نام بردم. واقعاً انسان وارسته‌ای هستند. ایشان زنگ زد و گفت فضلی جان می‌خواستم تشکر کنم. گفتم من که کاری نکردم. گفت اینکه از برادری ما در محضر مردم نام بردید، ممنونم. واقعاً هر چه به استحضار امت و ملت ما برسد که ما برادری‌مان قلبی است، کم است. این ارتباط ظاهری نیست؛ اختلاف سلیقه هم هست ولی ارتباط قلبی است.

اگر اولویت همه‌ مسئولان جنگ بود، باید شرایط بهتری می‌داشتیم
 
سردار فضلی با بیان اینکه علی‌رغم اینکه اولویت اصلی برای رزمنده‌ها جنگ بود ولی برخی از سیاسیون این اولویت را رعایت نکردند، اظهار داشت: خیلی از آنها واقعاً اولویت‌شان جنگ بود. اما نمی‌توانم قسم بخورم چون اگر اولویت همه‌شان جنگ بود، باید شرایط بهتری می‌داشتیم. بعضی‌ها در وظایف و رسالت‌شان ممکن است غفلت و کوتاهی و تعلل‌هایی داشته باشند که مصادیقی هم در ذهن داریم.

وی خاطرنشان کرد: وقتی قطعنامه پذیرفته شد، ۲۷ تیر ۶۷ امام رحمت‌الله علیه فرمودند من کاسه زهر را نوشیدم برای حفظ نظام و آن پیام طولانی امام در مقطع قطعنامه. رزمنده‌ها همه غصه می‌خوردیم و گریه می‌کردند که خدایا نکند ما کوتاهی و غفلت کردیم که امام قطعنامه را پذیرفته است.

شروع مقابله با منافقین غافلگیرکننده بود ولی استقبال رزمندگان برای حضور در عملیات مرصاد بی‌نظیر بود
 
جانشین معاون هماهنگ‌کننده سپاه در پاسخ به اینکه عملیات مرصاد غافلگیرکننده بود یا به گفته مرحوم هاشمی مقابله با منافقین با برنامه از قبل پیش‌بینی شده انجام شد، گفت: شروع کار کاملاً غافلگیرکننده است؛ یعنی وقتی شنیدیم که منافقین آمدند، گفتیم ممکن است ارتش عراق آمده باشد ولی مگر می‌شود منافقین چنین ظرفیتی پیدا کرده باشند؟! بعداً معلوم می‌شود که منافقین آمده‌اند و به کرمانشاه و کرند غرب و اسلام آباد رسیده‌اند و سعی هم ندارند نیروهایشان را اینجا تجزیه کنند و یک درگیری‌های پراکنده‌ای دارند و هدف‌شان این است که ستونی برای رسیدن به اهداف‌شان در تهران بیایند.

وی افزود: در آن مقطع مرحوم آقای هاشمی، برادر آقای شمخانی و تعدادی از فرماندهان در کرمانشاه هستند و خوشبختانه اینها باعث می‌شود که آن انسجام لازم در همین محدوده تا اسلام‌آباد صورت گیرد و منافقین در محاصره نه صددرصدی ولی در یک محاصره کامل قرار گرفتند و مقاومت جانانه‌ای شد.

سردار فضلی بیان داشت: مثلاً خود ما یک عقبه اندکی در اسلام‌آباد داشتیم. برادر محسن فرمودند که لشکر ۲۷ و ۱۰ را باید در جنوب نگه داریم و در اسناد هم آمده ولی وقتی شرایط سخت می‌شود، به سردار کوثری ابلاغ می‌شود که لشکر حضرت رسول (ص) به عملیات مرصاد بیاید. ما هم یک گردان را خواهش کردیم و داوطلبانه به عملیات مرصاد فرستادیم. ما در جاده اهواز به خرمشهر که به آن عملیات غدیر می‌گوییم تا پنجم مرداد که یگان‌های دیگری هم آمدند و اینجا توانستیم عملیاتی را علیه عراقی‌ها انجام دهیم و توانستیم دوباره به مرز برسیم که دیگر این مقطع، مقطع پذیرش قطعنامه است.

وی افزود: اما نکته‌ای که هست این است که وقتی می‌گوییم حاکمیت امام بر قلب‌ها یعنی چه؟ همه به فرمان امام آرام آرام به جبهه آمدند. ما در عملیات پایان جنگ و مرصاد، ۵ ـ ۶ هزار نیرو داریم ولی با سرعت حدود ۳۰ هزار رزمنده برای ما آمده است. یعنی ۶ برابر شد. لشکر سیدالشهدا حدود ۳۰ هزار رزمنده شد.

رزمندگانی که به فرمان امام به جبهه‌ها سرازیر شدند، با پذیرش قطعنامه با اشک انگشت از روی ماشه برداشتند
 
این جانباز دفاع مقدس اظهار داشت: اینها آرام آرام به فرمان امام آمدند و وقتی امام قطعنامه را پذیرفته است، علی‌رغم همه سختی و مشقتی که این مسئله برای آنها دارد و به اعتقاد من یکی از مهمترین حوادث انقلاب، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است، همین که از دو لب امام (ره) بر پذیرش قطعنامه صحه گذاشته شده، رزمنده‌ها انگشت‌هایشان را از روی ماشه‌ها با اشک برداشتند. کسی حتی یک تیر شلیک نکرد. اطاعت محض یعنی این.

رزمندگان رضایت خدا را در گرو رضایت امام می‌دانستند
 
وی خاطرنشان کرد: خدا می‌داند که هیچگاه من ندیدم کسی بر چیزی اعتراض کند. همه دنبال این بودند که چگونه می‌شود رضایت خدا را جلب کرد. همه می‌گفتیم که رضایت خدا در گرو رضایت امام است.

رزمندگانی که با شنیدن خبر درگیری در جبهه، مرخصی‌شان را لغو کردند و به خط برگشتند
 
سردار فضلی با اشاره به خاطره‌ای از رزمندگانی که در مسیر مرخصی و حرکت به سمت تهران، وقتی متوجه آغاز درگیری در جبهه می‌شوند، مرخصی را لغو کردند و به جبهه باز گشتند، گفت: در عملیات سیدالشهدا در فکه، لشکر یک مکانیزه و ۱۰ زرهی عراق در مقابل ما قرار داشت و ما هم تیپ بودیم که تعداد گردان‌های‌مان زیاد بود. یک تیپ پیاده در دل رمل‌های فکه و غیر از خدا به کس دیگری نمی‌توانستیم پناه بیاوریم. یک شب شناسایی رفتیم و برای عملیات آماده شدیم. مهمات نرسید و شد دو شب شناسایی. اما پدافند کرده بودیم و شب ۱۳ اردیبهشت ۶۵ عملیات را روی این دو لشکر عراقی انجام دادیم.

وی ادامه داد: کجای تاریخ سراغ داریم که یک تیپ پیاده با یک لشکر زرهی و یک لشکر مکانیزه که تعداد تانک و نفربرشان خیلی زیاد است روبرو شود؟ اما این بچه‌ها خدا را داشتند. پاهایشان در رمل‌ها ۱۰ ـ ۲۰ سانت فرو می‌رفت و با اسلحه و مهمات به سختی جنگیدند و جبهه فتح شد و عراقی‌ها با تلفات سنگین، اسرایی دادند.

سردار فضلی گفت: من دو سه گردان را گفتم که باید به مرخصی بروید. گردان حضرت علی اکبر (ع) سردار تقی‌زاده که از شهدای زنده ما هستند و گردان حضرت زینب (س) سردار دکتر معز خادم‌حسینی را اجباراً گفتم باید به مرخصی بروید تا بروند یک تنفسی داشته باشند و برگردند.

جانشین معاون هماهنگ‌کننده سپاه بیان داشت: ما در فکه در مقر ارتش مستقر بودیم و نماز صبح را خوانده بودیم و داشتیم زیارت عاشورا می‌خواندیم که یک نفر در گوش من گفت عراقی‌ها به پیچ‌انگیزه و شرهانی حمله کرده‌اند. وسط دعا، گفتیم برادرها حرکت به سمت پیچ‌انگیزه. گردان حضرت قاسم (ع) برادر سیداسماعیل غلامی و یک گردان از نیروهای ضدزره، بلافاصله روی جاده رفتیم و در حالیکه عراقی‌ها در حال پیشروی بودند، با آنها درگیر شدیم.

وی ادامه داد: ما از ساعت ۶ که خبردار شدیم و ۷ صبح که کار را شروع کردیم، من دیدم ساعت ۱۰ صبح شد و سردار خادم و تقی‌زاده آمدند. گفتم مگر شما مرخصی نرفته بودید؟ گفتند ما سوار قطار شده بودیم که برگشتیم.

این فرمانده دفاع مقدس خاطرنشان کرد: یعنی اسلحه رزمنده‌‌ها را گرفته‌اند، کارهای اداری‌شان را انجام داده‌اند و آماده مرخصی شده‌اند و برگه مرخصی گرفته‌اند و سوار قطار شده‌اند که به تهران و کرج بیایند ولی همین که شنیدند برادرها دوباره درگیر شده‌اند از قطار پیاده شدند و دوباره اسلحه و تجهیزات گرفته‌اند و با سرعت خودشان را به پیچ‌انگیزه و شرهانی رسانده‌اند. این را چطور می‌شود تفسیر کرد؟

سردار فضلی اظهار داشت: گفتم چرا آمدید؟ گفتند مگر می‌شود بچه‌های تیپ یا لشکر درگیر باشند و ما به مرخصی برویم؟ در حالیکه مسئولیت شرعی و قانونی هم گردنشان نبود، ولی وقتی فهمیدند برادرها درگیر شده‌اند، صبح روز ۱۹ اردیبهشت دوباره به جبهه برگشتند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا