افول سنگین توانایی قضاوت استراتژیک در میان سران اسرائیل
استفان والت، نظریه پرداز روابط بین الملل در فارن پالیسی نوشت: اسرائیل دچار دردسری جدی شده است. شهروندان این کشور عمیقا دو دسته شده اند و این وضعیت بعید است بهبود یابد. تل آویو درگیر یک جنگ غیرقابل پیروزی در غزه شده، ارتشش نشانه هایی از تحت فشار بودن را از خود بروز می دهد و وقوع یک جنگ گسترده با حزب الله یا ایران همچنان محتمل است. اقتصاد اسرائیل به شدت آسیب دیده و آنگونه که اخیرا روزنامه تایمز اسرائیل گزارش کرده ۶۰ هزار بنگاه اقتصادی ممکن است امسال تعطیل شوند.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است: به علاوه، رفتار اخیر اسرائیل آسیبی جدی به وجهه جهانی این رژیم وارد کرده و این کشور در حال تبدیل شدن به دولتی منحوس است به شکلی که زمانی غیرقابل تصور بود. پس از حمله مرگبار ۷ اکتبر حماس، اسرائیل ابراز همدردی جهانی قابل توجهی را دریافت کرد و این موضوع به شکلی گسترده مورد پذیرش قرار گرفت که اسرائیل حق پاسخگویی شدید به این اقدام را دارد. اما با گذشت بیش از ۱۰ ماه قتل عام بیرحمانه فلسطینیان توسط اسرائیل در غزه و افزایش خشونت های شهرک نشینان در کرانه باختری آن موج اولیه حمایتی از بین رفته است. دادستان دیوان بین المللی کیفری خواستار صدور حکم بازداشت برای نخست وزیر و وزیر جنگ اسرائیل به اتهام ارتکاب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت شده است. دیوان بین المللی دادگستری نیز یافته های اولیه ای را منتشر کرده که نشان می دهد اقدامات اسرائیل از نظر ماهیت و نیت به شکل قابل قبولی واجد خصیصه نسل کشی است و این دادگاه بین المللی مدتهاست که اعلام کرده اشغال و استعمار کرانه باختری، نوار غزه و بیت المقدس غربی نقض آشکار حقوق بین الملل تلقی می شود.
تنها سرسخت ترین مدافعان صهیونیزم می توانند به آنچه در غزه رخ می دهد نگاه کنند و اگر نگوییم وحشت زده نشوند، عمیقا مضطرب نشوند. حمایت ایالات متحده از اقدامات اسرائیل به شدت رو به افول است و شهروندان جوان آمریکایی (از جمله بسیاری از یهودیان جوان آمریکایی) مخالف واکنش بی رمق دولت بایدن به اقدامات اسرائیل هستند. کافی است توئیت اران اتزیون، معاون سابق شورای امنیت ملی اسرائیل را بخوانید تا به خوبی متوجه ضربه ای که اسرائیل به خودش زده است بشوید.
سرزنش کردن نتانیاهو بابت تمام این مشکلات وسوسه برانگیز است و او مطمئنا سزاوار انتقادی است که در داخل و خارج از اسرائیل نسبت به عملکرد او صورت می گیرد. اما انداختن تمام تقصیر ها به گردن بیبی به معنای نادیده گرفتن مشکلی عمیق تر است: و آن تحلیل رفتن تدریجی قدرت تفکر استراتژیک اسرائیل در طی ۵۰ سال گذشته است. دستاوردها و قدرت تاکتیکی این کشور در جریان دو دهه نخست به ویژه در میان افراد پا به سن گذاشته مبهم است، به حدی که انتخاب های راهبردی مهم اسرائیل از سال ۱۹۶۷ تاکنون به تضعیف امنیت این رژیم کمک کرده است.
صهیونیست های اولیه و نسل نخست رهبران اسرائیل استراتژیست های زیرکی بودند. آنها راهی را امتحان کردند که تقریبا غیرممکن به نظر می رسید: یعنی ایجاد دولتی یهودی در میان جهان عرب، با وجود اینکه جمعیت یهودی در فلسطین در سال ۱۹۰۰ کم بود و در سال ۱۹۴۸ نیز هنگام تشکیل اسرائیل آنها همچنان یک اقلیت متمایز بودند. بنیانگذاران اسرائیل با واقع بین ای بی رحمانه به موفقیت دست یافتند: بهره گیری از فرصت های مساعد، ایجاد نیروهای شبه نظامی توانمند (و بعدا ارتش و نیروی هوایی درجه یک) و فعالیت بی وقفه برای جلب حمایت قدرت های جهانی مسلط آن دوران. لازم به یادآوری است که برای مثال هم اتحاد شوروی و هم ایالات متحده از قطعنامه ۱۹۴۷ سازمان ملل در خصوص طرح تقسیم حمایت کردند و هر دو مدت کوتاهی پس از تاسیس، اسرائیل را مورد شناسایی قرار دادند. دیوید بن گوریون و دیگر رهبران صهیونیست اغلب مایل به پذیرش ولو موقتی ترتیباتی بودند که از اهداف بلندمدت آنها کمتر بودند؛ به شرطی که این توافقات آنها را به اهداف نهایی شان نزدیک تر سازند.
پس از تشکیل دولت یهودی، رژیم جدید با پشتکار فراوان برای جلب حمایت بین المللی از طریق اقدامات تبلیغاتی و ایجاد اتحادهای کاری با کشورهای فرانسه، آفریقای جنوبی و چند کشور دیگر تلاش کرد. مهمتر از همه، اسرائیل “رابطه ای ویژه” مبتنی بر قدرت و نفوذ رو به گسترش لابی اسرائیلی با ایالات متحده برقرار نمود. رهبران اولیه اسرائیل درک می کردند که کشوری کوچک در محاصره قدرت های متخاصم باید به دقت اقدامات خود را محاسبه کرده و برای جلب حمایت بین المللی تلاش نماید. دیپلماسی هوشمندانه و فریب کاری به تل آویو کمک کرد تا یک زرادخانه مخفی از تسلیحات هسته ای را ایجاد کند و واقعیت های بی رحمانه تاسیس اسرائیل را پنهان نماید.
در مجموع، هوش راهبردی دولت صهیونیستی در روزهای آغازین تشکیل آن به ویژه در مقایسه با دشمنانش چشمگیر بود. نقطه عطف اصلی، پیروزی خیره کننده اسرائیل در جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ بود. نتیجه آن جنگ آنچنان که در آن زمان به نظر می رسید معجزه آسا نبود، اما سرعت و دامنه این پیروزی بسیاری را غافلگیر کرد و به تقویت حس غروری کمک کرد که از آن زمان تاکنون موجب تضعیف داوری استراتژیک اسرائیل شده است.
خطای اصلی، آنگونه که مورخان اسرائیلی بارها به آن پرداخته اند، تصمیم رژیم برای حفظ، اشغال و استعمار تدریجی کرانه باختری و نوار غزه به عنوان بخشی از تلاش بلندمدت برای ایجاد یک “اسرائیل بزرگ” بود. بن گوریون و پیروانش به دنبال به حداقل رساندن تعداد فلسطینیان در درون دولت یهویدی بودند، اما حفظ کرانه باختری و نواز غزه بدان معنا بود که اسرائیل اکنون کنترل یک جمعیت فلسطینی به سرعت رو به رشد را در اختیار دارد که جمعیت آن تقریبا به بزرگی یهودیان اسرائیلی بود. این اقدام اشغالگرانه تنشی اجتناب ناپذیر بین هویت یهودی اسرائیل و نظام دموکراتیک آن ایجاد کرد: اینکه اسرائیل تنها از طریق سرکوب حقوق سیاسی فلسطینیان و ایجاد یک نظام آپارتاید است که می تواند یک دولت یهودی باقی بماند، آن هم در دورانی که چنین نظم سیاسی ای برای تعداد فزاینده ای از مردم جهان مایه تنفر بود. اسرائیل می توانست از طریق پاکسازی قومی و یا نسل کشی بیشتر از پس این مشکل برآید اما هر دوی این اعمال جنایت علیه بشریت بودند که هیچ دوست واقعی اسرائیل نمی توانست آنها را تایید کند.
پس از تصمیم رهبران برای دنبال کردن هدف تشکیل اسرائیل بزرگ، به زودی اشتباهات دیگری نیز صورت گرفت. رهبران اسرائیل (و همتایان آمریکایی آنها از جمله هنری کسینجر) سیگنال های ارسالی حاکی از آمادگی انور سادات، رئیس جمهور وقت مصر برای برقراری صلح در ازای بازپس گیری شبه جزیره سینا را که اسرائیل در سال ۱۹۶۷ تصرف کرده بود نادیده گرفتند.
به علاوه دستگاه اطلاعاتی اسرائیل به غلط تصور می کرد که ارتش مصر بیش از حد ضعیف است که بتواند نیروهای نظامی اسرائیل را در شبه جزیره سینا به چالش بکشد و بنابراین از ورود به جنگ واهمه دارد. نتیجه این قضاوت نادرست جنگ اکتبر ۱۹۷۳ بود. هزینه های این جنگ در کنار فشارهای ایالات متحده رهبران اسرائیل را متقاعد کرد که مذاکراتی جدی برای بازگرداندن سینا را آغاز کنند. این تغییر رویکرد در نهایت به سفر تاریخی سادات به بیت المقدس، امضای قرارداد کمپ دیوید و متعاقبا قرارداد صلح بین اسرائیل و مصر منجر شد. متاسفانه از آنجا که مناخیم بگین، نخست وزیر وقت، عمیقا به رویای اسرائیل بزرگ متعهد بود و تمایلی به پایان دادن به اشغالگری نداشت، این فرصت امیدوارکننده را برای حل مسئله فلسطین یک بار برای همیشه از دست داد.
نشانه واضح بعدی از تحلیل رفتن قضاوت استراتژیک اسرائیل، تهاجم اشتباه اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ بود. این طرح زاییده فکر آریل شارون، وزیر دفاع جنگ طلب اسرائیل بود که بگین را متقاعد کرد که تهاجم نظامی به کشور همسایه، سازمان آزادی بخش فلسطین را دچار دو دستگی خواهد کرد، زمینه ساز استقرار یک دولت طرفدار اسرائیل در بیروت خواهد شد و دست اسرائیل را در کرانه باختری باز خواهد کرد. این جنگ، موفقیت نظامی کوتاه مدتی به دنبال داشت اما منجر به اشغال جنوب لبنان شد و به نوبه خود زمینه تشکیل حزب الله را فراهم ساخت که مقاومت روزافزون آن در نهایت اسرائیل را به عقب نشینی از لبنان در سال ۲۰۰۰ وادار ساخت. به علاوه، بیرون راندن سازمان آزادی بخش فلسطین از لبنان موجب توقف مقاومت فلسطینیان نشد، بلکه زمینه را برای شکل گیری انتفاضه نخست در سال ۱۹۸۷ فرام ساخت.
آخرین نمونه آشکار کوته بینی اسرائیل را می توان مخالفت پر شور و حرارت این رژیم با تلاش های بین المللی برای مذاکره جهت محدود ساختن برنامه هسته ای ایران دانست. اسرائیل به دلایل استراتژیک مختلف می خواهد تنها کشور برخوردار از سلاح هسته ای در خاورمیانه باقی بماند و نمی خواهد شاهد دستیابی ایران به سلاح هسته ای باشد. بنابراین نتانیاهو و دیگر رهبران اسرائیلی باید از اینکه آمریکا و دیگر قدرت های جهانی ایران را به امضای توافق سال ۲۰۱۵ متقاعد ساخته اند خوشحال می شد و پس از انعقاد آن نفس راحتی می کشید. چرا؟ زیرا این توافق ایران را ملزم می ساخت تا ظرفیت غنی سازی خود را کاهش دهد، حجم ذخایر اورانیوم غنی شده خود را پایین بیاورد و بازرسی های گسترده آژانس بین المللی انرژی اتمی را بپذیرد. این اقدامات دسترسی ایران به سلاح هسته ای را برای یک دهه و احتمالا بیشتر غیرممکن می ساخت. بسیاری از مقام های ارشد امنیتی اسرائیل عاقلانه از این توافق حمایت کردند، اما نتانیاهو و حامیان تندروی وی در کنار لابی آیپک و گروه های تندروتری لابی گر اسرائیل در آمریکا به شدت با آن به مخالفت برخواستند. این چهره های تندرو نقشی کلیدی در متقاعد کردن دونالد ترامپ برای خروج از توافق در سال ۲۰۱۸ ایفا کردند و اکنون ایران بیش از هر زمان دیگری به ساخت سلاح هسته ای نزدیک شده است.
چه چیزی افول چشمگیر تدبیر و درایت استراتژیک اسرائیل را توضیح می دهد؟ یکی از عوامل مهم احساس غرور و مصون ماندن از تبعات اشتباهات است که از حمایت ایالات متحده و احترام واشنگتن به خواسته های اسرائیل نشات می گیرد. اگر قدرتمندترین کشور جهان بدون توجه به آنچه انجام می دهید از شما حمایت کند، نیاز شما به تامل دقیق در مورد اقداماتتان ناگزیر کاهش می یابد. به علاوه، گرایش اسرائیل به اینکه خود را صرفا یک قربانی می داند و تمام مخالفت ها با خود را به حساب یهودی ستیزی می گذارد، کمکی به این رژیم نمی کند زیرا تشخیص اینکه چگونه اقدامات خودشان ممکن است باعث ایجاد خصومت هایی شود که با آن مواجه اند را برای رهبران و مردم اسرائیل دشوار می سازد. حکومت نتانیاهو به عنوان طولانی ترین نخست وزیر اسرائیل بخش دیگری از این مشکل است، به ویژه که اقدامات او تا حد زیادی از منافع شخصی او و نه تلاش برای محقق کردن منافع اسرائیل ناشی می شود. به همه اینها باید نفوذ فزاینده راست مذهبی در دستگاه تصمیم گیری اسرائیل را اضافه کرد. زمانی که کشوری تصمیمات استراتژیک خود را بر اساس پیش گویی های آخرالزمانی و انتظار مداخله الهی اتخاذ می کند، باید از آن ترسید.
اما چرا تلاش برای اجتناب از تکرار این اشتباهات اهمیت دارد؟ زیرا همانگونه که ایالات متحده در واکنش خود به حوادث ۱۱ سپتامبر نشان داد، کشورهایی که در مورد گزینه های استراتژیک خود با هوشمندی نمی اندیشند، می توانند آسیب های قابل توجهی به خود و دیگران وارد کنند. اقدامات اسرائیل چشم انداز بلندمدت این کشور را تهدید می کند، بنابراین هر کسی که می خواهد این کشور آینده روشنی داشته باشد، باید نگران روند رو به زوال قضاوت استراتژیک تصمیم گیران آن باشد. رفتار انتقام جویانه و کوته فکرانه اسرائیل برای چند دهه متمادی صدمات عظیمی را بر فلسطینیان بی گناه وارد کرده و این روند امروز نیز ادامه دارد. ارتباط نزدیک با یک شریک دمدمی مزاج و بی فکر برای ایالات متحده نیز یک مشکل جدی است، زیرا مداوم وقت، توجه و منابع خود را از بین می برد و ایالات متحده را نیز قدرتی فاقد اثربخشی و ریاکار جلوه می دهد.
اقدامات اسرائیل همچنین ممکن است موج دیگری از تروریزم ضد آمریکایی را الهام ببخشد. بنابراین بهترین کاری که حامیان اسرائیل در ایالات متحده می توانند انجام دهند این است که هم دموکرات ها و هم جمهوری خواهان را تحت فشار قرار دهند تا دولت یهودی را وادار به بازنگری در رویه فعلی اش نمایند. البته این امر همچنین مستلزم آن است که گروه های لابی گری همچون آیپک در خصوص نقشی که در هدایت اسرائیل به سمت بحران فعلی ایفا کرده اند بیاندیشند. متاسفانه هیچ نشانه ای از شکل گیری چنین عقلانیتی دیده نمی شود. برعکس، اسرائیل و حامیانش در ایالات متحده هر روز در حال قدرت گرفتن هستند.