سیاهی ذغال، از بین رفتنی نیست – هشت صبح
به گزارش خبرنگار مهر، حسین اصغری، پژوهشگر تاریخ معاصر در واکنش به مستند اخیر پرویز ثابتی که در آن تلاش شده تا با بیان غیرواقعی از حقایق تاریخی، بر ظلم و ستمهای رژیم پهلوی پرده کشیده، یادداشتی نوشته است که متن آن به شرح زیر است:
پروژه «تطهیر پهلوی» سالها است توسط غرب در حال اجرا میباشد؛ طراحی هدفمندی که درصدد سفیدنمایی اوضاع سیاه و آشفته دوران حکومت پهلوی از طریق جعل و تحریف تاریخ و نیز وارونهنمایی حقایق است. در این راستا، مستندی از پرویز ثابتی (از افراد رده بالای ساواک) به تازگی توسط شبکه من و تو در چند قسمت منتشر شد که لازم است در همین پازل تحلیل و بررسی شود.
سفیدنمایی جنایات دوران پهلوی اینبار به سازمان مخوف ساواک رسیده و تلاش شده تا با بیان غیرواقعی از حقایق تاریخی، بر ظلم و ستمهای رژیم پهلوی پرده کشیده و از انظار مخفی و در اذهان به فراموشی سپرده شوند. مستند پرویز ثابتی را میتوان از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داد و به موارد تحریف و جعلیات تاریخی بیان شده توسط ثابتی اشاره کرد، اما در ادامه تنها به یکی از ادعاهای او پرداخته میشود. ادعایی که بیان میکند بین سالهای ۴۳ تا ۴۹ هیچگونه شکنجهای در زندانهای ساواک صورت نگرفته است. قابل ذکر است که برای رد این ادعا، هم به مواردی به عنوان مثال نقض اشاره شده و هم به نظرات گزارشگران خارجی در این باره پرداخته شده است.
«… وقتی ما را به سمت قم میبردند تا وادیالسلام قم متوجه نشدیم که چرا ماشین ما به دنبال آمبولانس حرکت میکند و چرا ما را قم میبرند. بالاخره وقتی در غسالخانه قم قرار گرفتم، برانکارد را از آمبولانس بیرون کشیدند، نگاهم به بدن بیجان و متلاشی پدرم افتاد در حالی که سر مبارکش را اره کرده بودند و بدنش شکافته بود، به نحوی که خون میریخت و نمیشد غسل بدهند، به زحمت غسل دادند و چون کفن نجس میشد، در پلاستیک پیچیدند و آقای متبحری هم نماز خواندند و شبانه به خاک سپردند…»
این، روایت آیتالله سید محمد سعیدی از مواجهه با پیکر مثله شده و درهم کوبیده شده پدرش (آیتالله سید محمدرضا سعیدی) و تدفین ایشان است؛ هنگامی که مأمورین ساواک در ۹ خرداد ۱۳۴۹ ایشان را دستگیر و پس از ۱۱ روز شکنجه به شهادت رساندند. جرمش چه بود؟ تبلیغ اسلام و دفاع از امام خمینی (ره) و اعتراض به سرمایهگذاری سرمایهداران آمریکایی در ایران؛ یعنی حتی اگر علیه رژیم پهلوی دست به سلاح هم برده نشود، مبارزه مسلحانه هم صورت نگیرد و حتی به مبارزان مسلحانه هم کمک نشده باشد، صرف تبلیغ اسلام و دفاع از امام خمینی کافی بود تا حکم مرگ فرد توسط ساواک صادر شود. حجتالاسلام شجونی در خاطراتش عنوان کرده است که من همان موقع در زندان بودم و شنیدم که شکنجهگر ساواک اعتراف کرد که آیتالله سعیدی را به شهادت رسانده است.
ساواک که در ابتدا با هدف اصلی مبارزه با کمونیسم تشکیل شده بود، به مرور زمان اهدافش توسعه پیدا کرد و به قول محمدرضا پهلوی وظیفه او به مطلع کردن «دولت و رهبران نظامی» از «خائنان و جاسوسان و آشوبگران و خرابکاران حرفهای» تبدیل شد. به کرات شاه، مراد خویش از خائنان را عنوان کرده بود: هرکسی که مخالف او باشد؛ مضافاً که در ۴ بهمن ۱۳۴۱ اعلام کرد عالمان مجاهد «صد برابر خائنتر از حزب توده» هستند. بنابراین دستگیری و شکنجه و شهادت علمایی مثل آیتالله سعیدی توسط ساواک امری عادی و طبیعی برای رژیم پهلوی محسوب میشد. البته ساواک از همه نوع ابزار کنترل بر مخالفین خود نظیر محدودسازی، ممنوعالمنبری روحانیون، احضارهای پیدرپی، تهدید، سانسور، دستگیری، شکنجه و نهایتاً قتل استفاده میکرد؛ اما نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که ساواک در دوران ریاست نصیری (۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶) به اوج وحشیگری خود رسید و شکنجه و بازداشتهای طولانیمدت و بدون تفهیم اتهام، سانسور و اختناق و ارعاب صرفاً بر مبنای احتمالات، برنامه روزمره این نهاد امنیتی شده بود. این مسئله، چیزی نیست که انقلابیون و مذهبیون تنها آن را ذکر کرده باشند، بلکه مقامات آمریکایی و انگلیسی نیز به آن اذعان دارند. پارسونز، سفیر انگلیس در ایران، مینویسد:
«ساواک در دورانی که نصیری ریاست آن را به عهده داشت بهجای طرح و نقشههای دقیق و اساسی برای مبارزه با خرابکاری و فعالیتهای ضد رژیم، به یک رشته اعمال خشونت آمیز و وحشیانه و ایجاد مزاحمتهای بیمورد و نابجا برای طبقات مختلف مردم پرداخت. روش ساواک مبنی بر ارعاب بود. بازداشتهای جمعی برای ساواک یک کار عادی به شمار میآمد».[خاطرات دو سفیر، ص ۳۰۲]
طبق اعترافات پارسونز، افسارگسیختگی ساواک در این دوره، مشهود بوده و مردم عادی نیز از دست خودکامگیهای ساواک در امان نبودند. ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، نیز اعتراف کرده است:
«پس از قیام سال ۱۹۶۳ به رهبری آیتالله خمینی، ساواک به تدریج از صورت یک سازمان اطلاعاتی و ضدجاسوسی خارج شد و بخش عمده [ای] از آن، بهصورت یک پلیس مخفی برای مبارزه با مخالفان سیاسی رژیم درآمد… بازداشتهای خودسرانه و شکنجه برای گرفتن اعتراف و زندانهای طولانی و بدون حکم دادگاه از روشهای متداول ساواک بهشمار میآمد… نوعی حکومت ترور و وحشت بر ایران حکمفرما بود… بعضیها بهطور اسرارآمیزی ناپدید یا ربوده میشدند. شکنجه در زندانها، بهصورت امری عادی درآمده بود و بعضی از زندانیان زیر شکنجه کشتهشدند.» [خاطرات دو سفیر، ص ۹۶]
یکی از روشهای ساواک برای ارعاب مردم، این بود که هر نوع اعتراضی را تحت تعقیب قرار میداد، حتی اگر فرد معترض از راههای قانونی پیگیر اعتراض خود میشد اما از دست ساواک در امان نبود و چنان برخوردی با او میشد که زبان اعتراضش برای همیشه بریده میشد. به عنوان نمونه، یکی از کارخانهداران شکایت خود را توسط فرح به گوش شاه رساند اما فردای آن روز دستگیر شد [آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ۲۵۸] یا اینکه یک جوان قمی اختلافش بر سر ملکی با سپهبد اویسی را گوش شاه رساند و در نتیجه توسط ساواک دستگیر و در اثر شکنجه، فلج شد [محافظ شاه، علی شهبازی، ۱۶۷-۱۷۳]
علاوه بر موارد فوق، به هر مناسبتی، ساواک عدهای از مخالفین را بیهیچ دلیلی احضار یا دستگیر و بازداشت میکرد؛ به عنوان نمونهای از دستگیریهای فراگیر ساواک، میتوان به جشنهای ۲۵۰۰ ساله اشاره کرد که صدها نفر از روحانیون را احضار یا دستگیر کرد و تا پایان جشنها در بازداشت نگه داشت، همچنین در جریان بازیهای المپیک نیز همین کار را انجام داد و حدود دههزار نفر از دانشجویان و اشخاص مظنون را در بازداشت نگه داشت.
در زمینه نوع رفتار با افراد بازداشتشده نیز مطالب گوناگونی از قالب خاطرات زندانیها و اعترافات شکنجهگرها تاکنون منتشر شده است؛ نکته قابل ذکر این است که مسئله کتک زدن، فحاشی، شکنجه و کشتن مخالفین توسط ساواک، به امری عادی و طبیعی تبدیل شده بود و به صرف احتمال، فرد متهم مجبور به تحمل شکنجههای گوناگون بود؛ به عنوان نمونه، مرحوم هاشمی رفسنجانی که در زمستان ۱۳۴۳ به صرف احتمال شرکت وی در ترور منصور توسط ساواک بازداشت و متحمل شکنجههای سنگین شده بود، این اتهام را رد کرد اما رئیس ساواک تهران گفت آنقدر او را بزنید تا اعتراف کند:
«… گاهی میخواباندند روی تخت و پاها را میبستند به تخت و شلاق میزدند… شلاق و شکنجه همراه بود با فحاشی و اهانت… گاهی مرا به دبوار میچسباندند و چاقو را میگذاشتند زیر گلو و میگفتند سر میبریم. زیر گلویم زخم شده بود. یکبار برای اهانت مرا لخت کردند… شلاق گوشتها را برده بود و به استخوان رسیده بود و قسمتی از استخوان هم شکسته بود. سه روز دیگر شکنجه را شروع کردند؛ مقدار زیادی شلاق… ایندفعه خیلی سخت گذشت، بدن خورده شده بود، کوفتگی داشت، زخمها التیام نیافته بود. دوباره شلاق روی اینها میزدند، از تا کف پا…»
آیتالله حکیم برای آزادی هاشمی رفسنجانی دخالت کرد اما پس از این کار مجدداً او را شکنجه کردند: «مشت، لگد، اهانت، فحاشی، دستبند قپانی و پیچاندن دست، گرفتن مو و گاهی سوزاندن با سیگار…»
پرونده ساواک، مخصوصاً در دوره ریاست نصیری (۴۳ تا ۵۶)، به قدری سیاه و تاریک است که هرگونه تلاش جهت سفید کردن آن، نه تنها بیهوده است، بلکه سیاهی و تهوع آن را بیش از پیش میکند؛ به بیانی دیگر، “سیاهی ذغال از بین رفتنی نیست”. پروژه تطهیر پهلوی که چندین سال است توسط غرب به طور جدی پیگیری میشود در حال حاضر به مرحله تطهیر سازمان مخوف ساواک رسیده و به دنبال سفیدشویی جنایات آن است. در اینجاست که بهتر میتوان به مفهوم این جمله پی برد: «ملتی که تاریخ نداند، محکوم به شکست است»؛ اگر نسل جوان امروز ما از آنچه که بر سر ملت ایران آمده، اتفاقاتی که در یک قرن گذشته رخ داده، جنایاتی که در حق مردم مظلوم ایران وارد شده و مخصوصاً ظلمها و جنایات و اختناقی که ساواک در حق ملت ایران روا داشته است اطلاع نداشته باشد، بهراحتی وارد پازل دشمن میشود و حقایق تاریخی را بهصورت تحریفشده و وارونه دریافت میکند و نتیجه این امر، چیزی نیست جز ایجاد بستر مناسب برای دشمنان جهت پیشبردن نقشهها و توطئههای خود علیه ملت ایران.