تماشا کنید: تروری که شاه را نکشت

مهرشاد ایمانی؛ سرویس تاریخ انتخاب: در میانه بهمن سال ۲۷ یکی از مهمترین رخدادهای دوران حکومت محمدرضا شاه رقم میخورد؛ ترور نافرجام او در دانشگاه تهران که افزون بر اصل ماجرا که شاه کشور در معرض سوءقصد قرار گرفته، نتایج و تأثیرات سیاسیاش، آن ترور را شاید به عنوان نقطه عطفی مهم تبدیل کرده است.
اما در ابتدا باید بدانیم که ماجرا از چه قرار بود؛ شاه در پانزدهم بهمن برای برای شرکت در مراسم سالگرد تأسیس دانشگاه تهران اعطای دانشنامه به دانشجویان دانشکده حقوق به دانشگاه تهران رفته بود. حوالی ساعت سه بعد از ظهر شاه با لباس رسمی نظامی همراه با سرتیپ دفتری که همراهاش آمده بود از اتومبیل پیاده و وارد محوطه دانشگاه میشود. علیاکبر سیاسی، رئیس دانشگاه، وزیر فرهنگ و نمایندگان استادان جلوی درب ورودی دانشکده حقوق ایستاده بودند تا شاه برسد. شاه به طرف پلههایی که به درب اصلی دانشکده حقوق منتهی میشد به راه افتاد و تمام عکاسان شروع به گرفتن عکس کردند. در همین لحظه است که فردی به نام ناصر فخرآرایی وارد عمل میشود. او با کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام تحت عنوان عکاس و خبرنگار وارد دانشگاه شده بود. فخرآرایی وقتی میبیند که شاه نزدیکش میشود، پشت دوربین خود را باز میکند سلاح کمریِ کوچکی را از داخل آن درمیآورد و پنج گلوله به سمت شاه شلیک میکند. فاصله او با شاه بسیار کم بود، اما با این حال گلوله اول به کلاه شاه برخورد کرد، گلوله دوم به لبش، گلولههای دوم و سوم به پشت شاه خورد که آن طور که گفته میشود در فقط لباس افسری را سوراخ کرد و گلوله آخر هم به شانهاش اصابت کرد. فخرآرایی میخواست گلوله ششم را بزند که گویا گلوله در لوله اسلحه گیر میکند و در نهایت هم اسلحه را به سمت شاه پرتاب و فرار میکند. شاه فریاد میزد که او را زنده بگیرید، اما سرتیپ صفاری، رئیس شهربانی که شاه را همراهی کرده بود با اسلحه کمری خود با فخرآرایی تیراندازی کرد و او را زد. فخرآرایی بر زمین افتاد و در همین لحظه نظامیهای همراه شاه از جمله احمد اقبالی، رسول عمادی و محمد شکاری گلولههای زیادی را به سمت او شلیک کردند و او از پای درآمد. فخرآرایی که داشت جام میداد، صدای منوچهر اقبال، وزیر بهداری، شنیده میشد که میگفت: «آقا نکشید، بگذارید زنده بماند ببینیم محرکِ او کیست؟»
روزنامه اطلاعات در شماره ویژه همان روزش در گزارشی آورد که پس از این سوءقصد شاه «جراحاتی سطحی» برداشت و به بیمارستان منتقل شد. این روزنامه اعلام کرد که حال عمومی او خوب است. روزنامه کیهان هم در گزارشی با محتوایی مشابه نوشت که ضارب بلافاصله پس از تیراندازی، توسط مأموران امنیتی از پای درآمد.
همانطور که روزنامه اطلاعات هم نوشته بود شاه آسیب مهمی ندید و پس از پانسمان، به کاخ خود رفت بیمارستان هم اطلاعیهای مبنی بر سلامتی شاه منتشر کرد.
روزنامه پرچم اسلام که فخرآرایی با استفاده از کارت خبرنگاری آن روزنامه وارد دانشگاه شده بود در شماره روز بعد از ترور نوش که هر گونه ارتباط سازمانی با ضارب کذب است فخرآرایی صرفا به صورت موقت با روزنامه همکاری میکرده است.
محمدرضا شاه در کتاب خاطرات و تأملات درباره این ترور نوشته بود: «این حادثه به من یادآوری کرد که هرگز نمیتوان بهطور کامل از تهدیدها و توطئهها بیخبر بود. مردم باید بدانند که کسانی که علیه حکومت کار میکنند، در حقیقت دشمن کشور خود هستند».
شاه با همین رویکرد بعد از سوءقصد به جانش سعی کرد در صدد محدودکردن حزب توده برآید. ایران در آن دوران در شرایط بیثباتی به سر میبرد، زیرا محمدرضا شاه زمانی سلطنت را در دست گرفت که متفقین ایران را از شمال و جنوب اشغال کرده بودند و بعد از خروج قوای انگلیس و بعدتر روس از ایران، کشور هنوز به ثبات نرسیده بود. در این میان حزب توده و سپس گروههای ملیگرا میکوشیدند که بر فضای سیاسی-اجتماعی تأثیر بگذارند و همچنین مستقیما به نقد فضای سیاسی میپرداختند. در چنین شرایطی اتهام ترور شاه به حزب توده منتسب شد. روایت رسمی حکومت آن بود که «عناصر کمونیست و بیگانهپرست» برای تضعیف سلطنت دست به ترور زدهاند. بعدها ساواک هم همین روایت را تأیید کرد و حزب توده به عنوان متهم اصلی معرفی شد و همین مسئله زمینه محدودشدن فعالیتهای این حزب را هم فراهم کرد.
حزب توده، اما ضمن رد این اتهام، اتهامی متقابل را مطرح کرد و اعلام کرد که ترور اخیر از سوی دربار برای سرکوب مخالفان و تحکیم قدرت شاه طرحریزی شده بود. حزب توده مدعی شد که ناصر فخرآرایی مهرهای از پیشتعیین شده از سوی دربار بوده است. این دیدگاه احسان طبری هم در کتاب «تحلیل جنبش کارگری ایران» آورده است. حتی انور خامهای، از اعضای حزب توده، باور داشت که کارت که کارت روزنامه پرچم اسلام به نام فخرآرایی به توصیه رکن دوم ستاد ارتش صادر شده بود و آن کارت را شب قبل از ترور سربازی به نام رضا زاهدی که ماشیننویس رکن دو بوده، در مطب فقیهی، مدیر روزنامه پرچم اسلام، ماشین کرده بود. خامهای معتقد بود که
حسین مکی هم ادعا میکرد که: «یکی از نمایندگان مجلس که در موقع کشتن ضارب حضور داشت اظهار میکرد همینکه اولین گلوله به طرف ضارب شاه رها شد، فخرآرایی دستها را به علامت تسلیم بالا نگهداشته، اظهار داشت: «این دیگر قرار نبود!» یعنی شما تضمین کرده بودید، آزار و اذیتم نکنید، پس چرا تیراندازی میکنید؟ نماینده مزبور اظهار میکرد: برای آنکه ضارب جمله دیگری از دهانش خارج نشود، سیل گلوله از سوی نظامیها بطرف او سرازیر شد. روز بعد در جراید نوشته شد ناصر فخرآرایی با چهار گلوله از پای درآمده، در حالیکه از کالبد شکافی دانشگاه به من خبر دادند که در بدن فخرآرایی جای ۱۱ گلوله دیده شده است». برخی روحانیون مانند ابوالقاسم کاشانی هم با چنین روایتهایی همراهی میکردند.
عباس میلانی گرچه باور دارد که سوءقصد به جان شاه باعث بستهشدن هرچه بیشتر فضای سیاسی ایران شد و شاه بهره خود را از این رخداد بُرد، اما روایتهای نیروها و گروههای چپ مبنی بر ساختگیبودن این ترور را تأیید نمیکند و نفیا یا ایجابا در اینباره موضع نمیگیرد. یرواند آبراهامیان هم باور ندارد که ترور از سوی حکومت طراحی شده بود.
در برابر روایتهای نیروهای حزب توده یا نزدیک به این گروه، برخی باور دارند که بسیار محال است تیراندازیای که منجر به اصابت گلوله به کلاه شده و یک تیر هم به لبش خورده، ساختگی باشد، زیرا ریسک بسیار بالایی وجود داشت که آن تیر به مغز شاه برخورد کند یا تیر دیگر به جای ایجاد خراش بر لب شاه، وارد دهان یا صورت او شود و از نظر میگویند از نظر عقلی محتمل نیست که چنین خطر بالایی صرفا یک برنامه از پیش طراحیشده بوده باشد؛ چه آنکه به هر حال روایت غالبی که از برنامهریزیشده بودن ترور از سوی حکومت مطرح میشود، صرفا از سوی حزب توده و نیروهای آن عنوان میشود؛ گروهی که از سوی حکومت پهلوی دوم به عنوان متهم اصلی معرفی میشد.
فارغ از اینکه کدام روایت درست باشد، اما ترور شاه در روند سیاسی اداره کشور تأثیرات گستردهای داشت.
شاه بعد از سوءقصد به جانش عزم کرد تا فضای سیاسی را دستخوش تحولاتی کند که نتیجه عملیاش را میشد در دستگیری برخی اعضای حزب توده، محدودکردن فعالیتهای این حزب و در نهایت اعلام غیرقانونی بودن این حزب بعد از کودتای سال ۳۲، تشکیل ساواک به عنوان بازوی امنیتی-اطلاعاتی سلطنت و افزایش اختیارات شاه مشاهده کرد.
میلانی، در کتاب خود «نگاهی به شاه» مطرح میکند که ترور نافرجام شاه باعث شد که شاه بهتدریج به سمت تمرکز بیشتر قدرت خود و کاهش نقش نهادهای دموکراتیک گرایش پیدا کند و بعد از این حادثه بهانه به دست شاه افتاد تا به سرکوب مخالفان سیاسی خود به ویژه حزب توده بپردازد. میلانی همچنین میگوید که بعد از ترور شاه اعتمادش را به طور نسبی به نخبگان سیاسی و حتی اطرافیانش از دست داد و او را از فردی مختاط و کماعتماد به نفس به فردی با گرایش تمرکز قدرت سیاسی-امنیتی تبدیل کرد. البته از نگاه میلانی تشدید بستهشدن فضای سیاسی در بلندمدت به بحران مشروعیت عمومی شاه و تضعیف حکومت پهلوی منجر شد.
حتی حسین فردوست از نزدیکترین دوستان شاه هم در کتاب خود با نام «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» مینویسد که ترور ۱۵ بهمن باعث سرکوب مخالفان سیاسی شاه شد و این فرصت در اختیار شاه قرار گرفت تا با تغییراتی در قانون اساسی، اختیارات خود را افزایش دهد و نقش پررنگتری در سیاست کشور ایفا کند.
با این اوصاف مشخص است که رخداد ۱۵ بهمن یک نقطه عطف بزرگ در شکل تصمیمگیرها و شیوه حکمرانی محمدرضا شاه پهلوی بوده است؛ رخدادی که فارغ از اینکه پشت پردهاش حکومت بوده یا نیروهای چپگرا، اما شاه بعد از آن رویکردهای تازهای را برای خود و سلطنتش در نظر گرفت.
منابع:
۱. کتاب نگاهی به شاه، نوشته عباس میلانی
۲. کتاب خاطرات و تأملات، نوشته محمدرضا پهلوی
۳. کتاب تحلیل جنبش کارگری ایران، نوشته احسان طبری
۴. کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، حسین فردوست
۵. کتاب کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی (دیبا)، نوشته فرح دیبا
۶. کتاب روزها در پی سالها نوشته ناصر امینی، دیپلمات و روزنامهنگار زمان پلهوی
۷. کتاب ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان
۸. مقاله خاطره سوءقصد به شاه، نوشته حسین مکی
۹. آرشیو روزنامه اطلاعات