تماشا کنید: منهای وطن! / چرا شعار جریان جلیلی و پایداری در ایران، «مرگ بر ناسیونالیسم» است؟
«مرگ بر آن مرز و معیاری که مرا به خاطر به دنیا آمدن در سرزمینی که در آن عراقچی و ظریف و روحانی و بنیصدر و… به دنیا آمدهاند، آشنا با آنها میداند، اما شیرمردان فاطمیون را، چون چندکلیومتر آنطرفتر به دنیا آمدهاند غریبه با من حساب میکند».
این توئیتی است که چند وقت پیش امیرحسین ثابتی نوشت تا ضدیت خود را دولت روحانی و نفرات آن دولت ثابت کند، اما یک معنای ثانویه و البته مهمتر از معنای اولیه از این توئیت استباط شد؛ آنکه او حتی میتواند معنای ایران را ذیل مبانی ایدوئولوژیک خود قرار دهد. همین توئیت هم باعث شد تا عباس عراقچی بعد از آنکه ثابتی در جلسه بررسی وزیر پیشنهادی امور خارجه به تندی به او تاخت، جوابش را بدهد و با اشاره به این موضعگیری پیشین ثابتی بگوید: «نمیگویم مرگ بر وطنی که هموطنم عراقچی است؛ میگویم جانم فدای وطنی که منتقد دولت، ولایتپذیری مجلس را زیر سوال میبرد».
به بهانه این بگومگو اخیر، میتوان یک پرسش مهم را مطرح کرد؛ آنکه مفهوم وطن و ملیگرایی در بخشهای رادیکالِ اصولگرایی تا چه حد محل اعتناست؟ آیا آنها صرفا برای پیشبرد اهداف سیاسی خود سعی میکنند میان خود و مفهوم ملیگرایی فاصلهگذاری کنند یا آنکه این فاصلهگذاری ریشه در مبانی ایدئولوژیک دارد؟
برای تحلیل مواضع ثابتی باید به نظرات جلیلی رجوع کنیم، زیرا ثابتی مستقل از جلیلی قابل تصور نیست؛ تا جایی که حتی او در برنامه تلویزیونی در ایام انتخابات به جای خانواده جلیلی شرکت کرد و در عین حال که نماینده مجلس بود نقش دست راست جلیلی را ایفا میکرد؛ بنابراین مراد ثابتی حتما جلیلی است. سعید جلیلی در سالهای اخیر همواره سعی در ساختن دوگانه تمدنی داشته است؛ تمدن غرب در برابر تمدن اسلامی. او تمدن غرب را به مثابه شر مطلق میداند که به بنبست رسیده و میگوید که حالا برای تمدن غرب یک رقیب پیدا شده و آن تمدن اسلامی است. به این سخنان که در سال ۹۳ در حوزه علمیه آیتالله قاضی در دزفول گفته بود، دقت کنید: «در دیداری که با خاویر سولانا داشتم به او گفتم که زرادخانه قدرت ما در نطنز و فردو نیست بلکه قم و حوزههای علمیه است که میتواند این قدرت را برای ما تولید کند». او در ادامه از تشکیل تمدن سخن میگوید: «نگرانی دشمنان ما دانشمندان هستهای نماز شبخوان است که ایران را به کشوری قوی در منطقه تبدیل میکند و این تمدن اسلام ناب را شکل میدهد که برای آنها بسیار نگرانکننده است».
همین سه سال پیش هم بود که او در دیدار با اساتید دانشگاه فرودسی گفت که «امتداد پیدا کردن اندیشه به عرصه عمل را لازمه ساخت و پیشرفت تمدن است».
در سال ۹۲ و وقتی جلیلی نامزد انتخابات ریاستجمهوری شده بود ناگهان یک جمعی با عنوان «ستاد افق تمدن اسلامی» اعلام موجودیت کرد و در بیانیهای از سعید جلیلی حمایت کرد. به نظر میرسید که تشکیل چنین جمعیتهایی که البته از تعداد کمیشان هیچ وقت اطلاعات دقیقی در دست نبود، با نظر خود جلیلی تشکیل شده بودند. جلیلی در عین حال که سعی میکند خود را نیرویی سیاستمدار که تخصصش در حوزه سیاست خارجی است، معرفی کند، اما همواره وجه ایدئولوژیک بودنش بر سیاستورزیاش غالب بوده است؛ چه آنکه خودش هم همین را میخواهد و خودش و حامیانش همواره سیاست را نه ابزاری برای مدیریت جامعه بلکه راهی برای دستیابی به منش ایدئولوژیک خود دانسته است؛ ایدئولوژیای که در آن وجه ملیگرایی چندان جایگاهی ندارد. موضوع تمدنسازی در اندیشه جلیلی فراتر از ایران است و ایران بخشی از تمدن ذهنی او است.
همانطور که برای شناخت ثابتی باید به جلیلی برمیگشتیم، برای شناخت جلیلی هم لازم است به عقبتر برویم و برسیم به محمدتقی مصباح یزدی؛ فردی که از حیث نظری مراد بخشی از نیروهای سیاسی داخل کشور است؛ از جمله سعید جلیلی و جبهه پایداری تا جایی همواره از او به عنوان پدر معنوی جبهه پایداری یاد میشود.
مصباح یزدی بارها و بارها به صورت عیان از جلیلی حمایت کرده بود. مثلا در سال ۹۲ رسما اعلام کرد که جلیلی در اصول و مبانی ضعف ندارد. او گفته بود: «با توجه به تحقیقها، بررسیها و مشورتها، به نظر میرسد که ایشان در اصول و مبانی ضعف ندارد و در مواردی مانند پایبندی به دین، عشق به ولایت، جدیت در اجرای احکام و اهتمام به ارزشهای اسلامی، بیش از حد نصاب را دارد. از این رو مقرر شد برای بحث در مسائل فرعی نیز برخی از دوستان با ایشان دیدار کنند تا جبهه پایداری ضمن بررسی بیشتر، نظر خود را در خصوص شخص ایشان ابراز کند».
در اینجا مصباح یزدی به نوعی دستور تشکیلاتی به جبهه پایداری میدهد که باید از جلیلی حمایت کنید. او در جریان انتخابات همان سال در جمع خبرنگاران صریحا گفت: «بعد از انصراف لنکرانی، دوستان ما به اتفاق آرا تشخیص دادند که فرد اصلح، جناب آقای دکتر جلیلی هستند که از امتیازات و ویژگیهای خوبی برخوردارند و امید ما این است که احیای ارزشهای اسلامی به دست ایشان صورت بگیرد و بهترین یار برای رهبری باشد. وظیفه ما این است که هر کدام به نحوی به فراخور حال و وظایفی که بر عهده داریم به نظام اسلامی خدمت کنیم و در این مسیر حرکت و به آقای جلیلی در راستای تحقق این اهداف کمک کنیم».
جلیلی هم گفت: «حضرت آیتالله مصباح یزدی ستاره درخشان انقلاب اسلامی هستند و وجود ایشان موجب خیر و برکت برای انقلاب و نظام اسلامی است».
با این اوصاف مشخص است که جلیلی پیرو همان خطی است که مصباح مشخص کرده بود. حالا برسیم به اندیشههای مصباح درباره موضوع ملیگرایی. او بارها درباره موضوع ملیگرایی موضعگیریهای صریح داشته است. برای مثال سال ۹۱ بود که هدف شهدای دوران جنگ را ایراندوستی ندانسته بود و گفته بود: «نباید با گرایشهای ناسیونالیستی، اجر و جایگاه شهدا را پایین بیاوریم و اهداف آنان را زیر سوال ببریم، زیرا شهدای اسلام به واسطه کلام حق و دفاع از اسلام به جانفشانی پرداختند».
او پا را فراتر از این هم نهاده بود و گفته بود: «آب و خاک ارزش آن را ندارد که انسان برای آن جان خود را از دست بدهد و طرح مباحث وطن دوستی نیز شعار دوران جاهلیت است… اگر ملاک وطن باشد پس همه کسانی که در دنیا و بر اثر جنگها کشته میشوند شهید هستند در صورتی که اینگونه نیست و شهدای ما برای دفاع از وطن اسلامی و ارزشهای الهی در این مسیر جان خود را اهدا کردند. اگر اهداف شهدا را زیر و رو کنیم و به جای ارزشهای اسلامی، ملیت و آب و خاک را مطرح کنیم شهدا ما را نفرین خواهند کرد و در واقع این افکار، شهدا را مسخ میکند. نباید گذاشت کسانی از روی جهل، شعارها و ارزشهای اسلامی را به ارزشهای جاهلی، انسانی و الحادی تبدیل کنند».
او در جای دیگری هم گفته بود: «باید مراقب باشیم چرا که باید کسانی سرکار بیایند که اولویتشان اسلام باشد نه ایرانی بودن، اینکه شعار ایران بدهند این شعار بهاییها هم هست».
با این اوصاف مصباح یزدی در تئوریزهکردن نظام سیاسی، اعتبار چندانی برای ایران قائل نبود و اساسا او را میتوان در تضاد با مفهوم ناسیونالیسم قرار داد.
دیدگاه انجمن حجتیه هم درباره ملیگرایی تقریبا همین بوده است. نمیتوان به طور مستقل تأیید کرد که جریان مصباح یزدی ادامه انجمن حجتیه است، اما برخی میگویند که مصباح یزدی گرایشهایی به دیدگاههای حجتیه داشته است. مثلا مهدی واعظ عبایی خراسانی، از فعالان سیاسی قدیمی، میگوید که گرایش آقای مصباح یزدی به انجمن زیاد بود. موسسه ایشان قبلا نامش در «درراه حق» بود بعدها به موسسه «امام خمینی» تغییر نام داد.
علیاکبر محتشمیپور هم چند سال پیش در گفتوگویی با روزنامه «اعتماد» به طور ضمنی جریان مصباح را نزدیک به جریان حجتیه دانسته بود و دولت محمود احمدینژاد را زمینهای برای نفوذ این دو جریان در ارکان حکومت دانسته بود. او گفته بود: «در هشت سالی که آقای احمدینژاد بود زمینه نفوذ در درون ارکان نظام برای انجمن حجتیه، جریان آقای مصباح، مقدسنماها ومداحها در همه سطوح فراهم بود. خیلی راحت اینها آمدند حتی استخدام شدند، استخدامهای وسیع در سطح دستگاههای مختلف کشور و آزادی مطلق داشتند و هر کاری دوست داشتند، کردند. در این دو سال اخیر دولت مبتلاست به یک دستگاه مریضی که جریان انجمن حجتیه و جریان آقای مصباحیزدی و جریان مقدسنماها، در آن نفوذ کردند و کاری هم نمیشود کرد».
البته این نگاه هم وجود دارد که مصباح یزدی نسبتی با انجمن حجتیه نداشته است. مثلا عمادالدین باقی چند سال پیش در گفتگو با خبرگزاری «ایرنا» گفته بود: «ما در حوزه سه جریان مذهبی داشتیم. جریان ولایتیها که سردمدارش حسین لنکرانی بود و جریانی به شدت سیاسی بود. جریان انجمن حجتیه که سیاسی نبود. جریان موسسه در در راه حق که چهره معروفش مصباح بود. البته فقط ایشان نبود و در موسسه در راه حق نیروهای دیگری هم بودند. این سه جریان با هم اشتراکات و اختلافاتی داشتند. مساله اصلی ولایتیها و شیخ حسین لنکرانی اهل سنت بود. ایشان به شدت ضد اهل تسنن بود. مساله اصلی موسسه در راه حق. مسیحیت و مقابله با حرکتهای تبشیری بود. مساله اصلی انجمن حجتیه هم مقاببه با بهاییت بود. یعنی این سه به ترتیب برای جلوگیری از بسط تفکر اهل سنت، مسیحیت و بهاییت به وجود آمده بودند. از این رو همسان پنداری جریان مصباح با انجمن حجتیه اشتباه است».
البته حضور ابوالقاسم خزعلی در کنار مصباح یزدی هم همواره این شبهه را ایجاد کرده که آیا مصباح یزدی هم مانند خزعلی خود را از حامیان انجمن حجتیه میدانست یا خیر؟ خزعلی بارها رسما اعلام کرده که از انجمن حجتیه حمایت میکند و در جلسات آنها هم شرکت میکرد. او در مصاحبهای با خبرگزاری «ایسنا» گفته بود که ما انجمن حجتیه را قبول داریم و از آن دفاع میکنیم. البته او هیچگاه بهطور رسمی در تشکیلات حجتیه وارد نشد. خرعلی هم یکی از نزدیکان مصباح یزدی بود و هم آنکه از محمود احمدینژاد که نامزد مورد حمایت مصباح بود حمایت کرده بود و هم بعدتر از سعید جلیلی. خزعلی هم به شدت ضد ملیگرایی بود و حتی در جایی پیشنهاد برچیدن عید نوروز را داده بود و میگفت که باید عید غدیر جانشین عید نوروز شود. او در خطبههای پیش از نماز جمعه تهران گفته بود: «عید نوروز، عید درختان است، عید بزرگ ایرانیان باید عید غدیر باشد».
به هر حال مصباح یزدی نزدیک به انحمن حجتیه بوده یا خیر، اما یک مسئله مشخص است؛ آنکه هم او و هم حجتیه در ضدیت با مبانی ملی مشترک بودهاند.
ضدیت با ملیگرایی چند دهه است که از سوی یک طیف خاص سیاسی دنبال میشود؛ از ابتدای انقلاب که برخی نیروها از جمله صادق خلخالی دنبال تخریب مقبره کورش و فردوسی بودند تا همین چند وقت پیش که یک روحانی نوروز را بدعت میدانست و میگفت نوروز عید زرتشتیان است و اسلام با آن مخالف است. او حتی با کلماتی توهینآمیز میگفت «علف که زمین در میآید برای من که عید نیست برای آن گاو و خر عید است».
تفکرات ضد ملی در همه این سالها از سوی برخی نیروهای سیاسی مطرح میشده است و در عالم سیاست هم برخی نیروهای خاص سیاسی میکوشند این تفکر ایدئولوژیک را در شیوه اداره کشور وارد کنند.