دکترین سیاست خارجی کامالا هریس / او وابستگی زیادی به فیلیپ گوردون، مشاور امنیت ملی فعلی خود خواهد داشت / گوردون با بررسی اقداماتی مانند کودتا علیه مصدق در ایران، نتیجه گرفته که نباید در استفاده از گزینه «تغییر حکومت» افراط به خرج داد / نظرات گوردون مشابه نظرات بن رودز، مشاور سیاست خارجی اوباماست
مایکل برنز استاد دانشگاه ییل در یادداشتی در روزنامه بوستون ریویو نوشت: جو بایدن رئیس جمهور آمریکا علاقه خاصی دارد که در سخن گفتن از موضوعات مختلف همچون مبارزه با تغییرات اقلیمی و نابرابری نژادی، دفاع از اوکراین و دموکراسی جهانی، گذار به دوران جدید روابط آمریکا و چین و یا احیای اقتصادیای که به نفع طبقه متوسط باشد، به قرار گرفتن آمریکا در “نقطه عطفی” در تاریخ جهان اشاره کند. اگر کامالا هریس بتواند در ماه نوامبر دونالد ترامپ را شکست دهد، او وارث این نقاط عطف و سیاست خارجیای خواهد برد که از نظر زمانی برای رویارو شدن بدموقع و اثبات نشده هستند.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است: انتظار میرود در صورت پیروزی هریس در انتخابات، فیلیپ گوردون، مشاور امنیت ملی فعلی وی همچنان در همین نقش باقی بماند. جیک سالیوان، همتای وی که در دوران معاونت ریاست جمهوری بایدن نیز در نقش مشاور امنیت ملی وی خدمت کرده این سمت را بر خلاف تمام مشاوران قبلیای که از زمان هنری کسینجر تاکنون بر سر کار آمده اند متحول ساخته است. در دوران مسئولیت سالیوان، شورای امنیت ملی بیش از پیش به غیردموکراتیکترین نهاد تصمیم ساز در سیاست خارجی آمریکا بدل شده است. ظاهرا او معمار اصلی سیاست آمریکا در قبال اوکراین، چین و سیاست صنعتی واشنگتن است.
هریس در خصوص پارهای از مسائل سیاست خارجی از جمله مسئله اسرائیل و فلسطین نظرات خودش را دارد که یک موضوع محل اختلاف در میان پایگاه رای دموکراتها به شمار میرود، اما گوردون نفوذ زیادی روی هریس دارد و احتمالا نقش قابل توجهی در شکل دهی به دولت وی خواهد داشت؛ همانگونه که سالیوان نیز در دوران بایدن چنین نقشی را ایفا کرده است. مارتیک ایندیک، سفیر سابق آمریکا در اسرائیل در دسامبر ۲۰۲۳ گفته بود: «با توجه به تجربه عمیق گوردون و شناخت وی از تمام بازیگران، هریس وابستگی زیادی به مشورتهای (گوردون) دارد.»
تجربیات کاری گوردون و بورسیه تحصیلی قابل توجه وی نشان از فردی دارد که کاملا با امور مرتبط با دولت فدرال آشنایی دارد. آخرین کتاب وی تحت عنوان “باخت جنگ طولانی: وعده دروغین تغییر رژیم در خاورمیانه” که در سال ۲۰۲۰ منتشر شده به تاریخچه تلاشهای ایالات متحده برای سرنگونی رهبران خاورمیانه میپردازد. بر اساس روایت این کتاب، ایالات متحده در تلاش برای سرنگونی دیکتاتورها ارزیابی نادرستی از توانمندیهای خود داشته، با برخورداری از یک حاشیه امن و عاری از هرگونه تبعات عمل کرده و نیات خود را جایگزین یک استراتژی دقیق و توسعه یافته کرده است. وی در بخشی از این کتاب مینویسد: «بحث سیاست آمریکا درباره خاورمیانه از این مغالطه رنج میبرد که یک راه حل خارجی آمریکایی برای هر مشکلی وجود دارد، حتی وقتی که چند دهه تجربه دردناک عکس این موضوع را نشان میدهد.» و در این میان، تغییر رژیم بدترین “راه حل” ممکن است.
با توجه به نامزدی هریس، کتاب باخت جنگ طولانی میتواند یک تاریخچه بسیار خوب از این سیاستگذاری شکست خورده باشد. این کتاب پنجرهای است از اینکه گوردون چگونه میتواند سیاست خارجی دولت هریس را به ویژه در منطقه خاورمیانه شکل دهد. برخی از تحلیلگران خوش بینی محتاطانهای دارند که با این طرز نگاه وضعیت سیاست خارجی آمریکا میتواند به سمت بهبود امور تغییر یابد. آیا ما در یک نطقه عطف تاریخی برای سیاست خارجی آمریکا قرار داریم؟
فعالیت حرفهای گوردون منحصر به فرد است، اما هنجارشکنانه نیست، بلکه از بسیاری جهات منعکس کننده تاریخچه اولیه سیاست گذاری در واشنگتن به شمار میرود. جنگ سرد سبب ایجاد ارتباطی بین دانشگاه و دولت شد و نیاز به پدیدهای به نام “روشنفکران دفاعی” را ایجاد کرد. سیاست گذاران به دنبال کارشناسانی بودند که کنترل یک جنگ هستهای بالقوه را در دست گرفته و تحلیلهایی مستند ارائه کنند. مسائل و مشکلات پیچیده و مداوم دوران جنگ سرد، نحوه دستیابی به پیروزی در جنگ هستهای و نحوه دستیابی به برتری تکنولوژیک در برابر دشمن حکومتها را تشویق به جذب متخصصان دانشگاهی نمود.
دانشمندان علوم اجتماعی در این دوره از نفوذ قابل توجهی در کاخ سفید برخوردار گشتند. رئیس جمهور جان اف کندی با «بهترین و باهوش ترین» چهرههای هاروارد مشورت میکرد و به دانشگاهیان جوانی همچون کیسینجر و مک جورج باندی برای گرفتن توصیههایی درمورد نحوه مواجهه با شوروی رجوع مینمود. در سالهای اخیر نیز چهرههایی مانند کاندولیزا رایس و سوازان رایس هر دو با مدرک دکترا به عنوان مشاوران دو کاندیدای ریاست جمهوری یعنی جورج دبلیو بوش و باراک اوباما منصوب شدند که بعدا به مقام ریاست جمهوری رسیدند.
گوردون نیز مسیر مشابهی را طی کرده است. او در سال ۱۹۹۱ دکترای روابط بین الملل و اقتصاد بین الملل خود را از دانشگاه جان هاکپینز گرفت و پایان نامه خود را در باره میراث سیاست خارجی قاطعانه شارل دوگول رئیس جمهور فرانسه به رشته تحریر درآورد. کوردون در اواخر دهه نود میلادی در دولت کلینتون و در سمت دستیار امور اروپا، حوزه تخصصی خود را به امور اروپا تغییر داد. وی نقش مشابهی در دوران ریاست جمهوری اوباما داشت و دستیار امور اروپا و اوراسیای وزیر امور خارجه در دولت نخست اوباما بود. وی سپس در سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ دستیار ویژه رئیس جمهور و هماهنگ کننده امور خاورمیانه، شمال آفریقا و خلیج فارس شد.
در سالهای مابین دولتهای کلینتون و اوباما، گوردون یکی از اعضای ارشد اندیشکده بروکینگز بود و نقدهای منظمی در امور سیاست خارجی و چندین کتاب در موضوعات مختلف روابط بین الملل نوشت. او در سال ۲۰۱۵ به شورای روابط خارجی بازگشت و در تمام سالهای دوران ریاست جمهوری ترامپ در آنجا ماند. او سپس قبل از تصدی پست فعلی خود، مشاور سیاست خارجی کامالا هریس در طول مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۲۰ شد.
گوردون در کتاب خود نتایجی را که خوانندگان از قبل میدانند برای خوانندگان توضیح میدهد: اینکه استراتژی آمریکا در خاورمیانه شکست خورده است. این یک روایت کل نگرانه از سیاست خارجی آمریکا در منطقه نیست، اما تاریخچهای از تلاشها برای “تغییر رژیم” جهت ملت سازی و هدایت تاریخ در مسیر مطلوب امریکا و اینکه چرا این سیاست نتوانسته به منافع آمریکا خدمت کند را ارائه میکند. گوردون روایتی تاریخی از ۷ مطالعه موردی ارائه میکند و از کودتای ۱۹۵۳ برای سرنگونی دولت دکتر مصدق در ایران گرفته تا مداخلات آمریکا در افغانستان، عراق، مصر، لیبی و سوریه را مورد بررسی قرار میدهد. وی در نهایت نتیجه میگیرد که تغییر رژیم همچنان گزینهای برای سیاست گذاران امریکایی است، اما هرگز نباید در استفاده از آن افراط به خرج داد، زیرا چنین اقدامی اغلب بدون در نظر گرفتن «هزینههای ذاتا بالا، تبعات غیرمنتظره و موانع غیرقابل غلبه» به کار گرفته میشود.
در واقع گوردون تقصیر استفاده ناپخته از ابزار تغییر رژیم را به گردن غرور رهبران سیاست خارجی میاندازد، زیرا از نظر او آنها بیش از حد درگیر انگاره استثنایی بودن آمریکا و خیالات خام خود هستند و از تاریخ و فرهنگ مناطقی که به آنها حمله کرده یا در آنها مداخله نموده اند هیچ اطلاعی ندارند. به طور مثال او اظهار میدارد که اکثر کسانی که نظاره گر تهاجم و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ بودند عربی صحبت نمیکردند و درکی از تنشها و تاریخ بین مسلمانان شیعه و سنی نداشتند، یا اعتقاد زیادی داشتند که یک حکومت دموکراتیک میتواند از دل اعتراضات سیاسی بیرون بیاید. حتی زمانی که ایالات متحده به کشورهایی نظیر ایران و لیبی برای برکناری رهبرانشان حمله نکرد و یا در سرنگونی دیکتاتورهایی مانند حکومت سوریه شکست خورد، استدلال گوردون این بوده که این نتایج «تبعات پیش بینی نشده و ناخوشایندی» را ایجاد کرد. رهبران آمریکا فاقد دوراندیشی لازم و اطلاعات مورد نیاز برای پی بردن به این موضوع بودند که چنین سیاستهایی جواب نخواهد داد، زیرا جای خالی تخصص در این تصمیم گیریها احساس میشود.
نظرات گوردون مشابه نظرات بن رودز، مشاور سیاست خارجی اوباماست که در سال ۲۰۱۷ با چندین سال تاخیر آنچه را که گوردون از سال ۲۰۰۳ استدلال میکرد پذیرفت: اینکه ایالات متحده نمیتواند به نام ایجاد یا وجود ثبات دموکراسی ایجاد نماید. در عین حال، گوردون معتقد است ما نمیتوانیم از اعمال نفوذ در امور جهانی دست برداریم، زیرا «اغلب امور عملیای هستند که ایالات متحده میتواند و باید برای کاهش تعارضات، کاستن از درد و رنج مردم، گسترش رفاه، ایجاد بازدارندگی در برابر حکومتهای خودکامه و پیشبرد اصلاحات سیاسی وارد عمل شود.»