تیتر یک

ببینید: بقایی، مرد هزار چهره تاریخ معاصر

به گزارش هشت صبح و به نقل از انتخاب :

مهرشاد ایمانی؛ سرویس تاریخ «انتخاب»: ۲۷ آبان سالروز درگذشت مردی است که با همه بود و با هیچکس نبود. از مظفر بقایی سخن می‌گوییم، سیاستمداری که روزگاری نام خود را به نام قوام گره زد تا در عالم سیاست مطرح شود اما اندک‌زمانی بعد راهش را از او جدا کرد و در کنار محمد مصدق قرار گرفت تا همه خیال کنیم او دیگر یکی از اعضای دو آتشه جبهه ملی خواهد بود اما این هم نشد و با مصدق سر اختلاف پیدا کرد و به سمت زاهدی رفت ولی چندی بعد زاهدی را انگلیسی خطاب کرد و از او هم فاصله گرفت و بعدتر در کنار امینیِ نخست‌وزیر ظاهر شد. زندگی بقایی سرشار است از تناقض و ابهام تا جایی که حتی مرگ او نیز پر ابهام است.

سال ۲۵ بود که حزب دموکرات ایران به رهبری احمد قوام تأسیس شد؛ قوامی که در آن زمان نخست وزیر بود. بقائی به این حزب پیوست و پس از پیروزی در انتخابات به عنوان نامزد حزب دمکرات از کرمان، در سال ۲۶ به مجلس پانزدهم راه یافت. او در مجلس از نمایندگان جناح اقلیت بود و آنچه نام او را بر سر زبان‌ها انداخت، مخالفت با رزم‌آرا، رئیس ستاد ارتش، به‌ویژه پس از ترور نافرجام شاه در ۱۵ بهمن۲۷ بود. بعد از این مقطع دولت، حکومت نظامی برقرار کرد و حزب توده هم منحل اعلام شد و اعضا و حامیان این حزب راهی زندان شدند. ابوالقاسم کاشانی هم به دستور رزم‌آرا به لبنان تبعید شد. دولت ساعد در این شرایط انتخابات مجلس مؤسسان را برای تغییر اصولی از قانون اساسی به منظور افزایش اختیارات شاه برگزار کرد.

بقایی همراه با حسین مکی و حائری‌زاده در این مقطع یک اتهام بزرگ را متوجه دولت ساعد می‌کنند. آنها ادعا کردند که دستور تغییر قانون اساسی از انگلستان گرفته شده است و دولت زیر نفوذ رزم‌آرا، رئیس ستاد ارتش است. بقایی برای استیضاح ساعد ده جلسه در مجلس سخنرانی کرد که البته در نهایت اکثریت نمایندگان قانع نشدند و ساعد از نمایندگان رأی اعتماد گرفت.

این استیضاح گرچه به نتیجه مورد نظر نرسید اما یک نتیجه سیاسی مهم به دنبال داشت؛ آنکه مصدق و بقایی را به شدت نزدیک به هم کرد. استیضاح ساعد بسیار به مذاق ملی‌گرایان ایرانی خوش آمد. حسین مکی نامه تشویق‌آمیز مصدق را برای بقایی برد و متعاقب این نامه ملاقاتی میان بقایی و مصدق اتفاق افتاد و بقایی همراه با حسین مکی به خانه مصدق رفتند و مصدق هم هفته بعد به دیدار بقایی رفت که گفته می‌شود در آن دیدار مصدق به پیشنهاد مکی و اصرار بقایی رهبری نهضت ملی‌شدن صنعت نفت را قبول کرد. بقایی که به نیروهای باار نزدیک بود هوادارانی در بین بازاریان داشت که همراه با حامیانش در تجمع ۲۲ مهر سال ۲۸ شرکت کرد. آنها به نبود انتخابات آزاد اعتراض کردند و در مجموع تجمع موفقی محسوب شد که بعد از این تجمع احزب ایران، حزب ملت ایران و جامعه مجاهدین اسلام به جبهه ملی پیوستند.

پس از قتل رزم‌آرا و تصویب طرح ملی‌شدن صنعت نفت در سال ۲۹ بقایی که یکی از امضاکنندگان این طرح بود به عنوان چهره‌ای شناخته‌شده در نهضت ملی‌شدن صنعت نفت محسوب شد. در این مقطع بقایی با خلیل ملکی آشنا شد. آنها در اواخر سال ۳۰ حزب زحمتکشان ملت را تأسیس کردند. جالب است بدانید که حسن آیت هم یکی از شرکت‌کنندگان در جلسات این حزب بود و گفته می‌شود تحت تأثیر بقایی قرار داشت. این مسیر اما چندان ادامه نداشت و چندی بعد بقایی و با حزب زحمتکشان به اختلاف خورد؛ بر سر اینکه چرا بقایی عیسی سپهبدی را برای مذاکره پیش احمد قوام فرستاده ‌است. بقایی هم بعد از مدتی سکوت و بستری بودن در بیمارستان با لحنی تند اعتراض کرد که چرا اعضای حزب از خلیل ملکی به‌عنوان آموزگار خردمند نام می‌برند و چرا «این پسره» حسین ملک  که برادر ناتنی خلیل ملکی بود، مقاله‌ای برضد او منتشر کرده ‌است. خلیل ملکی هم گفت که با اینکه من با اعمال برادرم مخالف هستم اما حق نداری برای او از کلماتی توهین‌آمیز استفاده کنی. در این لحظه بقایی عصای خود را برروی میز کوبید و گفت من رهبر این حزب هستم و هرکس نمی‌خواهد برود و به این شکل بود که این اتحاد در هم شکست.

یک سال بعد یعنی در سال ۳۱ بقایی علیه مصدق هم شد. گفته می‌شود اختلافات آن دو از زمانی ایجاد شد که ماجرای تسخیر خانه سدان و انتشار اسناد انگلیسی موجود در آن خانه پیش آمد. ریچارد سدان، نماینده انگلیسی شرکت نفت در ایران بود و بقایی که به واسطه امیرحسین پاکروان از اسناد موجود در خانه او آگاه شده بود، به همراه فضل‌الله زاهدی که رئیس وقت شهربانی بود، آن خانه را به تسخیر خویش درآورد تا اسناد جاسوسی انگلیس در ایران هویدا شود. آبراهامیانِ مورخ باور دارد که آن اسناد، ساخته دست انگلیسی‌ها بود و تسخیر آن خانه و انتشار آن اسناد طعمه‌ای بود که انگلیس برای تفرقه انداختن در میان نیروهای ملی، در راه بقایی گذاشت. دلیل پشت پرده انتشار آن اسناد هرچه بوده باشد اما مسئله آن بود که در میان آن اسناد آمده بود که احمد متین دفتری برای انگلیس‌ها جاسوسی می‌کرد؛ متین دفتری هم داماد مصدق بود و برای ملی‌ها و شخص مصدق این موضوع بسیار نامناسب به حساب می‌آمد. از طرفی مصدق در همان زمان داماد خودش را در سفر به لاهه به همراه برده بود. بقایی در آن ایام در نقد مصدق نوشت: «سیاستمداری یک رهبر ملی در آن نیست که هرگونه راه‌حلی را رد کند و بالاخره خواهی‌نخواهی کنار رود و شخص انقلابی در مقابل امپریالیسم علاوه بر خشونت، گاه به ملایمت نیز رفتار باید کند و این، شرط واقع‌بینی و سیاستمداری است».

بقایی با همه این اوصاف اما از نخست‌وزیری مجدد مصدق حمایت کرد. خودش می‌گفت: در حالی که مصدق در خانه‌اش را روی دوستان بسته و نهضت ملی بی‌رهبر مانده بود، به پارلمان رفتم که با منظره‌ای عجیب مواجه شدم. معظمی و شایگان و مکی و دیگران، هر یک در حال رایزنی با گروهی، برای نخست‌وزیری خویش بودند و قنات‌آبادی نیز از نخست‌وزیری کاشانی سخن می‌گفت». بقایی ادامه می‌دهد که در آن زمان گرچه مخالف مصدق بودم اما با این حال کس دیگری ر شایسته نخست‌وزیری نمی‌دانستم.

دور دوم مخالفت‌های بقایی با مصدق به موضوع قوام برمی‌گردد. بقایی خواهان برخورد انقلابی با قوام بود و حتی در مجلس لایحه‌ای به پیشنهاد او تصویب شد که دستور مصادره تمامی اموال قوام را صادر می‌کرد مصدق اما از این رویکرد حمایت نمی‌کرد و همین شد که انتقادهای بقایی به مصدق بار دیگر شدید شد.

در همین ایام بود که پس از قتل افشارطوس، فرمانداری نظامی، بقائی و زاهدی را برای بازجویی احضار و حکم جلب آنان را صادر کرد ولی کاشانی که رئیس مجلس بود شخصا در مجلس به طرفداری از زاهدی و بقائی پرداخت. متهمان پرونده قتل افشارطوس هم در مجلس متحصن شدند تا دستگیری و محاکمه آنان میسر نشود. کاشانی در مصاحبه‌ای درباره بقائی به صراحت گفته بود: «نظر من این است که این نسبت‌های ناروا به آقای مظفر بقائی که سال‌هاست در صحت عمل و درستی و فداکاری قابل تقدیر برای مملکت و ملت ایران کم‌نظیر هستند دور از انصاف و وجدان است».

بقایی در جریان سقوط دولت مصدق هم به مخالفت با مصدق ادامه داد و دیگر برایش مهم نبود که مصدق با در چه شرایطی سقوط می‌کند و چه دست‌های پشت پرده‌ای در سقوط او حضور دارند. او بعد از کودتا سمت فضل‌الله زاهدی، نخست‌وزیر بعد از کودتا، رفت. بسیاری این نقد را بر بقایی وارد می‌کنند که گرچه او را لزوما بابت انتقادهایش به مصدق نمی‌شود مؤاخذه کرد زیرا بر اساس تصمیم شخصی‌اش سیاست را می‌پیمود اما چه طور می‌شود پذیرفت اویی که روزگاری رزم‌آرا را وابسته به بیگانگان می‌دانست و قوام را انگلیسی خطاب می‌کرد، همراه با نخست‌وزیری شود که رسما برآمده از کودتایی انگلیسی-آمریکایی بود. او البته سریعا راهش را از زاهدی جدا کرد و شاید به نوعی اشتباهش را پذیرفت. او درباره دولت زاهدی گفت: «به این دولت نشان می‌دهم که ایران صاحب دارد و نمی‌گذارم شما ایران را تسلیم انگلیس نمایید».

او بعد در کودتا به زاهدان تبعید شد و تا چند سال خانه‌نشین بود. بقایی تا پایان عمر سلطنت پهلوی هیچگاه ضد سلطنت نشد؛ هرچند بعد از انقلاب سال ۵۷ او تمایل داشت که باز هم در عرصه سیاسی حضور فعال داشته باشد اما به سرعت متوجه شد که در فضای انقلابی آن زمان دیگر نمی‌تواند جایی برای فعالیت داشته باشد؛ به همین دلیل در سال۵۸ وصیت‌نامه سیاسی خود را نوشت.

او در سال ۶۵ برای مدتی از ایران خارج شد. در آن زمان برخی رسانه‌ها می‌گفتند که او حتما نفوذی بوده و حالا از کشور گریخته است اما او چندی بعد به کشور بازگشت. بقایی در فروردین‌ سال ۶۶ به اتهام ارتباط با سازمان‌های جاسوسی و توطئه علیه جمهوری اسلامی از کرمان به تهران و سپس روانه زندان شد تا آنکه چند ماه بعد یعنی در ۲۷ آبان سال۶۶ فوت کرد. دلیل مرگ او آن طور که اعلام شد، سفلیس بود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا